پايگاه خبری تحليلي دانشجو آزاد

15:49:33 - چهارشنبه 9 فروردین 1402
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
ادامه مسیر با توست
سفر بهانه عاشق هاست برای دور شدن گاهی، همیشه فاصله هم بد نیست کمی صبور شدن گاهی.

به گزارش دانشجو آزاد:  فاطمه کاظمی؛ * سفر بهانه عاشق هاست برای دور شدن گاهی، همیشه فاصله هم بد نیست کمی صبور شدن گاهی.

سفر بهانه خوبی ست برای گریز از دنیا، برای دور شدن و فرار از سیاهی ها، روزمرگی‌ها و عادت ها. سفر بهانه خوبی ست برای دور شدن و رها شدن، برای کمی نبودن و بسیار متولد شدن.

جاده صدا می‌زد مرا. جاده‌ای سبز و بارانی به سمت سرزمین نور، سرزمین اشک‌ها و روضه ها، سرزمین میزبانی شهدا و مهمانی روسیاهان. دستی از غیب انگار مرا راهی دل سپردن به این مسیر کرد، مسیری که هیچ پایانی برایش نیست، مسیری که ادامه‌ی آن با ماست.

جاده ادامه داشت و باران می‌بارید… جاده ادامه داشت و دلتنگی بی پایان بود و اروند مرا صدا می‌زد. صدا می‌زد مرا تا به تماشای درخشانی آب هایش و غرق شدن لابه لای نیزار‌ها بنشینم. اروند مرا صدا میزد تا پای قصه‌ی پرغصه‌ی شهدای والفجر ۸ بنشینم و دل به غربت این سرزمین بسپارم.

علقمه مرا صدا می‌زد، همانجایی که تا کربلا فقط یک سلام فاصله است، همان سرزمینی که نسیمش بوی کربلا دارد.

دشت ذوالفقاریه مرا می‌خواند! تا این بار من روسیاه و گناهکار شبیه شاهرخ، حر زمانه‌ی خود باشم و نجات پیدا کنم از گمگشتگی هایم در این دنیا، از سرگردانی و رها شدن هایم از کوچه پس کوچه‌های تاریک جهان.

شلمچه، اما سرزمین خون بود. سرزمینی غریب و غم انگیز و اعجاز آور که فانوس‌های روشنش، چراغ راه گم شدگانی بود که در بیراهه دست و پا میزدند. خاک شلمچه تکه‌ای از قلب یک شهید بود، شاید هم بخشی از چشم‌های درخشانش که دنیا را با تمام فریبندگی رها کرد و دل به پرواز سپرد. به اینجا که رسیدیم خاک را بوسیدیم و با آن عهد بستیم.

مقصد بعدی مسافران نور، کانال کمیل بود. همانجا که ابراهیم ایستاده‌است، سرو قامت و استوار… دلاور و شجاع و خستگی ناپذیر.

همانجا که در گوشه گوشه اش صدای ابراهیم شنیده می‌شود و لبخند‌های خواستنی اش تسلای درد‌های بی درمان است.

خاک‌های نرم و غریب فکه، مسافران را صدا می‌زد. آنجایی که قدمگاه حضرت زهراست و شهیدان مظلومش در دامان پاک مادرمان خفته اند؛ و چقدر زیبا و باشکوه است قدم برداشتن در مسیری که بوی چادر حضرت زهرا می‌دهد.

مقصد بعدی طلائیه بود. سرزمینی که انگار همه چیزش به رنگ طلا بود؛ حتی خاک پاکش که با تمام خاک‌های جهان متفاوت است.
قصه طلائیه هم قصه‌ی اشک ریختن ها، دوباره متولد شدن‌ها و عهد و پیمان بستن‌ها بود؛ شبیه دهلاویه و هویزه و فتح المبین که هر قدم در خاک مقدس شان، چون قدم برداشتن در بهشت و همنشینی با اباعبدالله است.

سفر به پایان رسید، اما مسیر ادامه داشت. سفر به پایان رسید، اما باران همچنان می‌بارید؛ و حالا ادامه مسیر با ماست. ما که عهد بستیم در این مسیر بمانیم و نگذاریم قصه‌ی پر غصه‌ی سرزمین نور فراموش شود. ادامه مسیر با ماست، ما که در سیاهی‌ها جان دادیم و در نور دوباره متولد شدیم.

فاطمه کاظمی؛ * دانشجوی دانشگاه فرهنگیان پردیس شهید باهنر همدان

پاتوق دانشجوها کوثر سایت زنان کویر تابناك وب تابناك وب logo-samandehi