به گزارش “دانشجوآزاد” محمدمهدی عسگرپور در گفتوگویی با خبرنگار سینمایی ایسنا، درباره تعداد کم آثار سینمایی مرتبط با امام زمان (عج) بیان کرد: پرداختن به موضوعاتی در اینباره حتما در سینما و سایر هنرهای ما کاربرد دارد چرا که نسل به نسل با آن زندگی کردهایم و در فرهنگ ما ریشه دارد، اما اینکه چرا به آن زیاد توجه نشده است به این برمیگردد که مسئله مهدویت و انتظار بیشتر در حد مناسبت باقیماندهاند.
او افزود: این در حالی است که چنین موضوعی باید آنقدر جریان داشته باشد که روش زندگی شود.
این کارگردان و تهیهکننده سینما ادامه داد: موضوعات مربوط به مهدویت به گونهای مطرح میشوند که انگار دستیافتنی نیستند و همین باعث شده است که از حالت کاربردی به مناسبتی تبدیل شوند، به همین دلیل فکر میکنم مسئلهای اصلی ما در همین است و متاسفانه هر روز هم وضعیت بدتری پیدا میکند.
عسگرپور گفت: وقتی مفهومی همچون مهدویت که فرهنگ ما با آن اخت شده است، صرفا در قالب مناسبت نگاه میشود، شرایطی پیش میآید که از آن دور و دورتر میشویم و پرداختن به آن سخت میشود چون این تصور پیش میآید که انتظار و مهدویت موضوع مبتلابه جامعه نیست در صورتی که کاملا برعکس است.
به گزارش ایسنا، سینمای ایران در سالهای گذشته سهم چندانی در پرداختن به موضوعات مرتبط با امام زمان (عج) نداشته و فیلم سینمایی «قدمگاه» به کارگردانی محمدمهدی عسگرپور یکی از این آثار است که در سال ۸۲ ساخته شد.
«قدمگاه» درباره رحمان، پسری سرراهی است که از همان کودکی در روستا زندگی کرده و بزرگ شده است. او هر سال در نیمه شعبان برای ادای نذر ۱۰ سالهاش راهی قدمگاه میشود، اما در آخرین سال با رسیدن به این زیارتگاه خوابی میبیند که زندگیاش را متحول میکند. رحمان برای یافتن پدر و مادرش دوباره به روستا برمیگردد. روستاییان با دیدن رحمان آشفته میشوند و سعی میکنند او راضی به بازگشت به قدمگاه شود، اما رحمان نمیپذیرد.
رحمان خوابی را که دیده، بازگو میکند و مردهای روستا او را مسخره میکنند. از آن طرف ایوب که با ناپدریاش زندگی میکند به تدریج از گفتههای او و اهالی روستا پی به راز زندگی رحمان میبرد؛ این که رحمان درست روز نیمه شعبان متولد شده و مادرش زنی به نام گوهر بوده که مورد قهر و غضب زنان و مردان روستا قرار گرفته و با ضرب و شتم آنها کشته شده، زیرا اهالی روستا به زندگی و تولد بچه گوهر شک کرده بودند. از سویی نیز بعضی اعتقاد داشتند که رحمان حرامزاده نیست و با دعاها و نذر و نیازش مادرش گوهر به دنیا آمده و در واقع گوهر بیگناه کشته شده است. رحمان که از طریق ایوب به این راز پی برده زندگیاش دگرگون می شود. اهالی روستا نیز به خاطر گناه جمعی دچار عذاب وجدان شده اند. رحمان که از اهالی روستا ناامید شده و نهایتاً هم می فهمد دختر مورد علاقه اش قصد ازدواج با پسر دیگری را دارد به نمازخانه می رود. در شب نیمه شعبان در حالی که همه اهالی روستا برای نامزدی حنانه در خانه او گرد آمدهاند، رحمان به جمع آنها می آید. او در حالی که شیرینی نامزدی حنانه را می خورد از این که برای اولین بار توانسته در جشن نیمه شعبان شرکت کند، رضایتش را نشان میدهد و نهایتاً خود او علم امام زمان را دور میگرداند. صبح روز بعد اهالی روستا بر این گمان هستند که رحمان آنها را بخشیده و دوباره پیش آنها زندگی خواهد کرد، اما وقتی ایوب به محل زندگی رحمان می رود، از نقاشیهایی که بر دیوار کشیده شده پی می برد که او برای همیشه روستا را ترک کرده است.