به گزارش دانشجو آزاد: رضا محمدنیا؛ * ۹ بهمن ۱۴۰۱ راهی شدیم. مقصد سفر ما جنوب کشور، بندرعباس بود. گفته بودند راهیان پیشرفت، ولی راوی اسم دیگری داشت برای این اردوی دانشجویی «روایت گمشده»، اما من به آن میگویم «روایت اقتدار».
شروع بازدیدها از جزیرهی هرمز بود، روایتی از قلعه پرتقالیها را شنیدیم، از دلاوری مردم منطقه و چگونگی باز پس گیری این قلعه. روز دوم را با بازدید از مجتمع کشتی سازی و صنایع فراساحل ایران ایزوایکو شروع کردیم. ما دیدیم و شنیدیم، ولی این بار نه از پشت قاب تلویزیون بلکه با چشمان خودمان از نزدیک.
دیدیم دستاوردها و تلاش جوانانمان که چه کارهای نشدنی را شدنی کردند. کارهایی که هیچکس فکرش را نمیکرد، کارهایی که خیلی از مسئولین این کشور فکرش را هم نمیکردند و خودشان را وابسته به کشورهای دیگر کرده بودند.
راهی پالایشگاه نفت ستاره خلیج فارس شدیم؛ بزرگترین پالایشگاه میعانات گازی جهان. رفتیم بالاترین نقطه پالایشگاه، جایی که کل پالایشگاه زیر پاهایمان بود و یک قاب غرور آمیز را رقم زده بود. به آن میگفتند «قله امید». قابی که هر ایرانی با دیدن آن احساس غرور میکند.
راوی شروع کرد. از سختیهای مسیر گفت، از مشکلاتی که بر سر راه بوده، از مسیر پر پیچ و خمی که گذراندهاند گفت و رسید به قابی که نشانه اقتدار و عظمت ایران و ایرانی است.
روز سوم، روز پایانی بازدیدها، راهی نیروی دریایی شدیم. بعد از مقایسه وضعیت فعلی با دوران دفاع مقدس و پیشرفتهایی که داشتیم زدیم به دل دریا. با قایقهای تندرو رفتیم وسط دریا تا با چشم خودمان اقتدار را ببینیم و آن را حس کنیم.
به خشکی برگشتیم. حالا وقت آن بود تا ببینیم در زمینه پهباد و موشک چه تواناییهایی داریم؟ بارها و بارها شنیده بودم، دیده بودم، ولی هیچوقت، هیچوقت تا این حد قدرت و اقتدار رو حس نکرده بودم. حالا داشتم با چشم خودم میدیدم و میتوانستم باورش کنم.
سوار بر ناو شهید ناظری دوباره برگشتیم به دریا تا اینبار روی ناوِ تمام ایرانی روایتهایی را از سردار و نیروهای دلیرش بشنویم.
سردار روایتهایی را از عملیاتهای گذشته تعریف کرد. چه غروری، چه اقتداری! باورم نمیشد اگر با چشم خودم نمیدیدم و نمیشنیدم.
در تمام این سه روز اردو هر جا حرف از پیشرفت و موفقیت بود دقیقا در اوج محدودیت و تحریم شکل گرفته بود.
وقتی شرکت ماموت هلندی بر خلاف قراردادش ایران را در تنگنا قرار میدهد، وقتی شرکت زیمنس آلمانی با هفت لایه امنیتی تجهیزات را میگذارد و میرود و ما را در وسط مسیر تنها میگذارد، در همین لحظات نفسگیر جوانان ایرانی میآیند پای کار و کشور را به خودکفایی میرسانند.
ما توانستیم. جوانان ۲۲ تا ۲۴ ساله این مملکت به همه جهان نشان دادند که میتوانند. ثابت کردند که اعتماد به جوانان نتیجهاش چیزی جز موفقیت و پیشرفت نیست.
این سه روز حرف از شانههای خاکی بود، حرف از حضور مردم پای کار بود، حرف از امنیت بود، حرف از اقتدار ملی بود.
مردم باید بیایند پای کار؛ همه ما باید بیاییم پای کار؛ هر کس در هر جایگاهی به نحوی باید قدم بردارد برای حفظ و ارتقای این غرور و اقتدار. آینده یافتنی نیست، آینده ساختنی است. به امید آیندهای روشن
رضامحمدنیا؛ فعال دانشجویی دانشگاه صنعتی همدان
انتهای پیام/