“دانشجوآزاد” نوشت؛ بازی های دوران کودکی را یاد داری؟
حال که پا به سن گذاشتی چطور؟ بازی میکنی؟
بازی میکنی ولی بازی ها عوض شده اند…
من خودم بازی با قلم را دوست دارم…
به شرطی که جوهر باشد…
کاغذ باشد سفید هم باشد…
و کسی هم برای خواندن باشد….
بازی با قلم را دوست دارم اما سخت میشود اگر با کاغذهایی محبوب رقابت کند…
همانهایی که رنگ به رنگش فرق دارد…
همانهایی که میگوییم پوووول….
قلم کار خودش را میکند…
البته بعد از پول….
قلم مینویسد اما با پول…
حال میخواهم با پول رقابت کنم…
رقابتی جان فرسا بین قلم و پول و دانشجو…
دانشجو گرسنه میشود….
با قلم شکایت میکند…
با قلم چالش می آفریند…
با قلم حس انسان دوستی را بیدار میکند…
و مغازه دار محترم لایک مینماید…
و کامنت میگذارد”همه برای هم”…
دانشجو همچنان گرسنه است…
جیب خالی…
شکم خالی..
قلم پر…
پس به پیش مغازه دار لایک کننده میرود…
قول میدهد هفته آینده بیاورد…پولش را!!!
کامنت او را یاد آور میشود…
و باز گرسنه به تخت خویش باز میگردد…
و باری دیگر پول پیروز میشود…
به عبارتی بهتر…
خودمان پول را پیروز میکنیم…
کاری نمیشه کرد ….
ما جهان سومی ها قلم هایمان هم جهان اولی باشد بالاخره روی کاغذ های جهان سومی می نویسد…
پولمان هم جهان سومی باشد بالاخره جهان اولی میخرد…
دانشجویمان هم جهان اولی باشد بالاخره روی صندلی جهان سومی می نشیند….
نه…..؟؟.
نه!
جهان یعنی من ..
جهان یعنی تو..
جهان یعنی ما…
جهان یعنی آنچه ما میسازیم…
و نه آنچه ساخته شده است…
قلم میسازد جهانی را که باید اول شود…
و دانشجو قلم را خواهد گرفت…
حال سرمایه مملکت پول است یا دانشجو یا قلم…
اینبار دانشجو برنده شد.
پس حواسمان به سرمایه هایمان باشد…
نویسنده:علیرضا بیضایی نژاد