به گزارش “دانشجوآزاد” داستان های زیر تنها زاییده ذهن متوحش نویسنده است و هیچ گونه وجود خارجی در دانشگاه باهنر ندارد!
گپ اول…
گفتم: دیده ای چند سالی است مد شده که در دانشگاه ما در قسمت نام استاد، به جای ذکر نام استاد از لفظ “اساتید گروه آموزشی” استفاده می کنند؟!
گفت: بله، تا جایی که به خاطر می آورم این روند از دانشکده ریاضی شروع شد و کم کم بقیه دانشکده ها هم خوششان آمد و استفاده کردند!
گفتم: عجب! آخر چه دلیل منطقی وجود دارد که نخواهند دانشجو نام استاد را بفهمد؟!
گفت: دلیلش را نمی دانم اما هرچه که هست فایده ای ندارد چون دانشجویان راه دور زدنش را یاد گرفته اند؛ کافیست بدانی کدام استاد ها معمولا درس را ارائه می دهند،از بین آن ها یکی را انتخاب می کنی،به سراغش می روی و روز و ساعت ارائه درسش را می پرسی؛آن وقت متوجه می شوی که باید کدام گروه را انتخاب کنی! البته خرجش این است که ایام انتخاب واحد در دانشگاه بمانی اما به نظر من که خیلی میارزد!
گفتم: عجب! یارو از لپه بدش میآمد. در یک رستوران دلمه بادمجان برایش آوردند. وقتی شکم بادمجان را باز کرد و لپهها را درون آن دید، به گارسون گفت فکر کردی اگر پالتو تن لپه کنی آن را نمیشناسم؟!
گپ دوم…
گفتم: چه شده؟! چرا انقدر عصبانی و مستأصلی؟!
گفت: دو هفته پیش انتخاب واحد بود! شنبه هفت و نیم صبح مجبور شدم کلاس بردارم، هیچی نگفتم! چهارشنبه و پنجشنبه به خاطر یک کلاس مجبور شدم به دانشگاه بیایم، هیچی نگفتم! یکی از کلاس ها به حد نصاب نرسید و حذف شد، هیچی نگفتم! سه تا از امتحان هایم توی یک روز افتاد، هیچی نگفتم! مجبور شدم به خاطر یک کلاس از فنی به علوم و بعد دوباره برای کلاس بعدیش از علوم به فنی بروم، هیچی نگفتم! پانزده واحد بیشتر نتوانستم بردارم، هیچی نگفتم! ولی دیگر کاری که بخش بوووغ دانشکده بوووغ با من کرده غیر قابل تحمل است!
گفتم: ای بابا! مگر چه کار کرده؟!
گفت: چند روز قبل از انتخاب واحد رفتم پیش دکتر بوووغ گفتم استاد همون طوری که در جریان هستید توی سیستم گلستان اسم استاد ها رو نمی زنند و فقط از کلمه “اساتید گروه آموزشی” استفاده می کنند و حقیقتش من می خواستم با شما درس بردارم؛برای همین آمدم بپرسم که شما چه ساعاتی کلاس دارید؟ او هم به من دو روز و ساعت ارائه داد و گفت کلاس هایش در آن دو ساعت برگزار میشود!
گفتم خب دمش گرم! الان دیگر مشکلت چیست؟!
گفت: امروز متوجه شدم در آن ساعاتی که به من گفته بود خودش درس می دهد دقیقا استادی درس می دهد که هیچ جنبنده ای در این دانشگاه پیدا نمی شود که بخواهد با او درسی را بردارد!
گفتم: نه خداوکیلی؟! آخه چرا؟! نرفتی پیشش؟!
گفت: چرا رفتم؛او هم گفت بخش دیده است که همه دانشجو ها دارند تحریم ها را دور می زنند و برای این که بتوانند کاری کنند که آن استاد هم کلاس هایش پر شود دقیقه نود تلفن زدند و ساعت های من را عوض کردند!
گفتم: آخی! حیوونکی ها! میگویند روزی یک جوجهتیغی بدجوری گریه میکرد، پرسیدند؛ چه شده؟ گفت؛ هیچکس حاضر نیست مرا بغل کند!
گپ سوم…
گفتم: دانش خانواده پاس کردی؟
گفت: آره،ترم تابستان پاسش کردم.
گفتم: خب،چه طور بود؟راضی بودی؟نمره ات خوب شد؟
گفت: نه پانزده شدم! آخر استاد پنج نمره برای فعالیت کلاسی گذاشته بود و به هر کسی هم بیشتر از سه جلسه غیبت داشت این نمره را نمی داد!
گفتم: عجب! مگر دانش خانواده چه فعالیت عملی می تواند در کلاس داشته باشد که پنج نمره به آن اختصاص بدهند؟! حالا استادش که بود؟!
گفت: اولش فکر می کردیم یکی از همان اساتید گروه آموزشی همیشگیشان است اما بعدا مشخص شد طرف اصلا استاد دانشگاه ما نبوده!
گفتم: چه عرض کنم؟ یارو از قنادی شیرینی کشمشی خرید ولی دید یک دانه کشمش هم در شیرینیها نیست. به قناد اعتراض کرد و قناد با قیافه حق به جانب گفت مرد حسابی! مگر وقتی شیرینی ناپلئونی میخری درون هر شیرینی یک ناپلئون هست؟!
نویسنده: صدرالدین اسدی