به گزارش “دانشجوآزاد“؛ اعداد توی ذهنم رژه میروند و تاریخ ها مرور می شوند.فاصله ی کمی تا رفتن مانده.دلشوره ای خفیف ته دلم غلت می خورد و تند تند کارهایم را تکرار میکنم.با دقت نگاهی می اندازم به “محتوای مربی” و این بار از یاد آوری رسالتی که قرار است به دوش بکشم دلشوره ام شدیدتر می شود.ساک خالی گوشه ی اتاق قاب چشمانم را پر میکند و یادم می اندازد هنوز سر و سامانی نداده ام به وسایل مورد احتیاجم.کلی کار مانده که باید انجامشان بدهم.
روحم هنوز ضرب در مقیاس بی نهایت سفر نشده،باید بروم گلزار شهدا و آرام آرام اذن بخواهم از آنهایی که جوانیشان را گذاشتند پای جنگ و حالا تاریخ تکرارشان می کند در روزهای ما و جنگ نرم.دلشوره هایم را باید ببرم گلزار تا جهادگران واقعی نگاهی بیندازند به بی قراری هایم.
قدم هایم بی اختیار بین سنگ های مشکی و منظم داراالشفای عاشقان می روند و می آیند.دلم نجواگونه مدد می طلبد از مردهای روزهای سخت.کنار سنگی می ایستم.مزین است به این جمله”یاد بود شهید حاج حسین بادپا”.اعماق ذهنم تداعی میشود که یاد بود یعنی پیکری در این مزار نیست…یعنی گمنامی…یعنی سکوت…شهیدی ست که در نبردهای سوریه دعوت حق را لبیک گفته و لباس گمنامی برگزیده.مطمئن میشوم مأوای دلشوره هایم همین جاست.کنار شهید گمنامی که جهادش را در حریم حرم به پایان رساند و شد مدافع اسلام.
حالا دلم لبریز نشاطی ست که بال و پرم می دهد برای سفر.برای حضور.برای خدمت برای جهاد و اگر کمی دل بکنم از آنچه که سنجاق شده به روحم،می توانم ادعا کنم برای شهادت. دلم آرام است برای رفتن،رفتن به سفری که رهبرم فرمودند شرف دارد به سفرهای اروپایی.فرمودند بیشترین و بهترین استفاده از وقت در همین اردوهاست.
حالا دلم آرام است….
نویسنده: جهادگر گمنام