به گزارش “دانشجو آزاد“؛ مریم کاتبی از امدادگران و رزمندگان دوران دفاع مقدس در منطقه شمال غرب کشور در جمع دانشجویان کرمانی با همرزمهای شهیدش درد و دل کرد که گوشه ای از آن را در ادامه میخوانیم:
عده ای به قربانگاه رفتند تا ما بمانیم و مانده ایم انشالله با افتخار… کیستی برادر؟ از کدام قبیله ای؟ ندانستم و نتوانستم تو را بدانم؛ نتوانستم بدانم که چطور می شود در قبر خندید “محمدرضا حقیقی“… چطور می شود هر هفته سر قبرت مادرت را صدا بزنی “سید مهدی غزالی” چطور می شود پس از سالها پیکرت سالم بوده باشد “شهید رخشایی”
اخوی شهیدم شهید “شکری” چطور می شود بدنت را قطعه قطعه کنند ولی رمز بی سیمت را فاش نکنی؟ نوشته اند عاشورا آمده ای و اربعین رفته ای خوشا به حالت “مهدی خندان”
۱۵ سال داشتی ولی می گویند عکست به دیوار اتاق رهبر جهان اسلام است “هادی ثنایی“… می گویند عراقی ها برایت ختم گرفته اند “عباس آقایی“… اخوی شهیدم برادر عزیزم چطور می شود در عملیاتها با پای برهنه لحظه ای درنگ نکنی و گاه چهار شبانه روز نخوابی “سید محمدعلی ابراهیمی”
برادر عزیزم “محمد کاظم کیانی” نوشته اند یوسف فاطمه سینه مجروحت را علاج کرد و دیدارش مرهم سوختگی های سنگینت شد و فرمود خوب می شود تو باید به جبهه برگردی برادر
کیستی برادر از کدام قبیله ای دستم گیر و به رهم آر بی تو روزگار خوبی ندارم؛ خوبی روزگار من زمانی بود که با شماها بودم و در جبهه ها قدم به قدم با شماها می آمدم که اگر تیر خصم خبیث مجروحت کند خواهرانه و مادرانه مرهم دردهایت باشم.
خوبی روزگار من زمانی بود که مایحتاج تورا برای نبرد محیا می کردم و در این راستا نه خواب و خوراک می شناختم نه شب و روز داشتم و نه به چیزی غیر از تو دل خوش بودم یاد آن روزگار بخیر…