پايگاه خبری تحليلي دانشجو آزاد

7:44:40 - شنبه 6 شهریور 1395
داغ کن - کلوب دات کام Balatarin اشتراک گذاری در فیس بوک تویت کردن این مطلب
چهره های خبرساز هفته، از امیر تتلو تا کیمیا علیزاده
با چهره های خبرساز این هفته با ما همراه باشید، از کیمیا علیزاده برنده اولین مدال زنان المپیک تا دختر نوجوان افغان که در بیمارستان نمازی شیراز درگذشت.

به گزارش “دانشجوآزاد” به نقل ازنمناک:

لطیفه رحمانی یا (شتابزده، هفته)

دختر نوجوان افغان در بیمارستان نمازی شیراز در صف انتظار دریافت عضو ماند و درگذشت…
امکان نظر دادن امکانی است که اگر با چاشنی فکر و تامل همراه شود، فضای بهتری را برای همه ی ما می سازد. به خصوص در این دوران که به لطف کثرت رسانه ها این امکان برای غالب ما فراهم شده است. شاید بهتر باشد قبل از ورود به چنین فضایی کمی الزامات آن را بدانیم، نیرنگ هایش را بشناسیم و بدانیم این امکانی که فضای تخلیه حب و بغض های ما را هم فراهم می کند (از فحاشی به یک خواننده تا به سخره گرفتن فلان بازیگر) در سطحی بالاتر یک امکان است برای تولید و تبادل فکر و هدایت افکار عمومی.
لطیفه رحمانی
گاهی هجمه های هدایت شده ای در فضای مجازی وجود دارد که ما را سوق می دهد به سمتی که بیشتر از «تامل»، «ابراز» در بر دارد( ما اغلب شتابزده و بدون فاصله در فضای ابراز نظر می افتیم). ابرازِ بی وقفه یِ نظر وقتی با تامل و تفکر قبلی همراه نباشد می تواند چاهی بیفکند که اولین قربانی اش خودمان باشیم.
در مورد لطیفه هم ابتدا هجمه ایجاد شد و بعد رفتیم سراغ واکاوی! در صورتی که پیش شرط ابراز نظر «واکاوی» است؛ این روند که معکوس می شود، اتفاقات خطرناکی می افتد. حداقلی ترین خطرش این که ایجاد فضای نا امیدی می کند. اگر قبل از «ابراز کردن» می دانستیم که تمام کشورهای توسعه یافته در اهدای عضو به غیر هموطنان خود قوانین سخت گیرانه ای دارند و یا اصلا می دانستیم که بیماری «لطیفه» در مرحله خطرناکی بوده و امکان نجاتش به حداقل رسیده بوده، شاید پخته تر نظر می دادیم و کمتر صفحات گوشی های همراه مان سیاه می شد. لازم است یاد بگیریم به جای «سیاهه نگاری» ابتدا بین فکر و عمل مان کمی فاصله گذاری کنیم.
واکاوی پیش شرط ابراز نظر است، قاعده ای که غیبتش دردسر ساز است و باعث می شود که ناخواسته به نیرنگ سازانی سواری بدهیم که شاید کاملا در نقطه ی مقابل آن ها باشیم (این قاعده حتی در مدلی ساده تر در روابط خانوادگی و کاری و.. هم قابل ملاحظه است، آن چه که قضاوت خام اندیشانه می نامیم)

رضا مهماندوست یا (ایرانی، هفته)

مربی توانمند ایرانیِ تیم ملی تکواندوی آذربایجان در المپیک عملکرد موفقیت آمیزی داشته است، برخلاف عملکرد تیم ملی تکواندی ایران.

اظهارات پولادگر(رئیس با تجربه فدراسیون تکواندو) مبنی بر مزدور خواندن مهماندوست، دو نقطه ی منفی شکل مدیریت ایرانی را روشن کرد. نکاتی که البته روشن بود، اما در جایی یادآوری شد که مشتری عمومی دارد؛ ورزش . حالا می توان از این اتفاق برای تنویر افکار عمومی استفاده کرد و دست مدیریت بیمار ایرانی را رو کرد.
رضا مهماندوست
مجموعه تکواندو ایران در قیاس با آن چه قبلا ارائه کرده بود، مصداق یک مجموعه کاملا ناکام بود. پولادگر اما برای این ناکامی نه عذری خواست و نه کاستی ها را به گردن گرفت. او مطابق رفتار مدیران ایرانی در مواجهه با شکست دست به «فرافکنی» زد؛ یعنی به زبان ساده تر با منحرف کردن افکار عمومی از کاستی های مجموعه ی خودش توپ را به زمین مهماندوست انداخت و مثلا می خواست که جریان بازی را عوض کند، اما موفق نشد. (چون ورزش شفافیتی افزون بر سیاست و اقتصاد دارد و افکار عمومی و رسانه ها سریعا قادر به تحلیل و نتیجه گیری هستند)
در حقیقت پولادگر از تکنیکی استفاده کرده بود که پیش ترها جواب داده بود، اما نه در زمینه ورزش. پولادگر خودش آفت خودش شد و اتفاقا از چهره ی واقعی مهماندوست هم رونمایی کرد و فرصتی فراهم ساخت تا حرف های مربی ایرانی مهاجر شنیده شود. از نگاه مهماندوست که ماجرا را ببینیم، این مزدور خطاب شدن، عدویی شد سبب خیر!
اما برکات این واژه ی نا به هنجار فقط همین نبود، حالا می توان به افکار عمومی بهتر توضیح داد که فرار نخبگان (در زمینه های مختلف) چه آفاتی دارد. در مساله ی مهماندوست ما یک نخبه ی ورزشی را از دست دادیم و احتمالا فردی ضعیف تر را جای او نشانده ایم، در واقع نخبه ای دادیم و یک معمولی را در جایگاه نخبه اشتباه گرفته ایم. شاید بشود درعلوم انسانی فرار نخبگان را با عناوین رسانه ای توجیه کنیم، اما در ورزش باز هم به همان دلیل که در بالا ذکر شد (شفافیت) نه! مهماندوست از تیم تکواندوی آذربایجان هم ستاره ساخت و نشان داد که ما چگونه سرمایه سوزی می کنیم.

 کیمیا علیزاده یا (نقطه عطف، هفته)

کیمیا علیزاده دختر ۱۸ ساله ای که اولین مدال جامعه زنان ایرانی در المپیک را به ارمغان آورد.
در این که «این» نمادین ترین، تفسیر برانگیز ترین و تاویلی ترین مدال کاروان ایران بوده است، احتمالا همگی توافق داریم. این مدال را یک دختر ۱۸ ساله برای ما کسب کرده و زنان ایرانی که تاریخی پر از سو تفاهم و درک نشدن های متمادی دارند با این اتفاق بار دیگر در کانون تفسیرهای مختلف قرار گرفتند.
دامنه ی تحلیل ها خیلی بیشتر از کوشش و اراده قابل ستایش یک دختر جوان رفت و خیلی ها این موفقیت را تلویحا رنسانسی قلمداد کردند که مسیر زن ایرانی را تغییر می دهد، اما اشتباه استراتژیک ماجرا غلبه ی نگاه کل نگر و تعمیم دهنده است.
 کیمیا علیزاده
همه ی تحلیل هایی که موفقیت علیزاده را فراتر از توان و ظرف این اتفاق پررنگ کرده اند، در حقیقت به اشتباه یک اتفاق فردی (مدال المپیک) را به یک کلیت عظیم (جامعه زنان) گسترش داده اند و اشتباه همین جا رخ می دهد که از حادثه ای، فراتر از توان آن برداشت کنیم.
شاید نباید یادمان برود که این موفقیت بیشتر از آن چه که محصول یک ساختار و یا نظم تعریف شده باشد، محصول یک خواست و تلاش فردی (خانوادگی) است، پس واضح است که نمی تواند بارقه ی امیدی باشد که از فردایش گمان کنیم قرار است برای زنان ایرانی اتفاقات خوبی بیفتد. فردای موفقیت کیمیا، مثل دیروز و روزهای قبل جامعه ایران نشانمان می دهد با جامعه ای طرفیم که چرخ هایش برای زنان همان گونه که قبل تر بوده می چرخد.
ختم کلام این که میزان امیدی که موفقیت علیزاده به جامعه زنان ایرانی می دهد، چه بسا کمتر از یاسی است که انحلال تیم بانوان ملوان بندر انزلی تکثیر می کند، اولی بیشتر فردی است و درخششش یک ستاره است، دومی بیشتر حاصل نگاه سلطه طلب مردانه است؛ نه، رنسانسی رخ نداده ؛ در روی همان پاشنه می چرخد انگار. وضعیت زنان یک جامعه و کمبودهای انباشت شده یِ چندهزارساله، با یک مدال بهتر نمیشود حتی طلایی اش.

امیر تتلو یا (اسیر، هفته)

امیر تتلو بازداشت شد؛ به اتهام ترویج فحشا و فساد.
امیر حسین مقصود لو مصداق عینی یک آدم «خاص» است، او پیوستگی رفتاری عجیبی دارد و صداقتی در کنش هایش دارد که او را ویژه می کند. تتلو نه نواب صفوی است، نه بهنوش بختیاری و نه حتی بهاره رهنما،همه ی رفتارهای او در یک کانال قرار می گیرد؛ حتی جنس موسیقی و ترانه هایش هم دقیقا شبیه به مواضع مجازی و گفت و گوهای مطبوعاتی اش است. تتلو اگر محبوبیت دارد گزاف نیست که بگوییم بخشی از آن را وام دارِ صداقتش است.
امیر تتلو
همه چیز در وجود او به شکل عجیبی هماهنگ شده است. اگر در ترانه هایش خیلی ساده انگارانه و کف خیابانی احساساتش را بیرون می ریزد، در اینستاگرام هم همان مدلی است. حتی در مصاحبه هایش هم از همان واژه هایی استفاده می کند که پیشتر در ترانه هایش شنیدیم، اصلا شکل موسیقی هیجانی و پر فراز و نشیب او گرته ای از کاراکتر خود اوست که دائما در غلیان است؛ یک روز ابی ،یک روز قرمز، یک روز علی کریمی، یک روز بختیار رحمانی…
او تجلی نا خوداگاه است و انگار عقل حسابگرانه و دوراندیش ندارد و خودآگاهانه رفتار نمی کند. بروز او دائما از ناخودآگهی سرچشمه می گیرد که جاه طلب است اما چون پایه فکری و فرهنگی غنی ندارد دائما به چالش می افتد و خب این که می تواند این گونه افسار گسیخته ادامه دهد از آن جهت است که «خطرناک» نیست و نیازهایی را تامین می کند که باید.

 محمد حیدری یا (ساکت و صبور، هفته)

محمد حیدری یکی از آن ها که کلی با ملودی هایش زندگی کرده ایم، از همان ها که سختی و تلخی های زیستن را برایمان قابل تحمل کرده اند، درگذشت. چه تحلیلی بر می دارد؟ چه می شود نوشت؟ مرگ که تحلیل ندارد! حیف از این فرهنگی که همه چیزش سیاسی تفسیر میشود. آن همه احساس، جفاست که در غربت بمیرد. جفاست به احساسات همه ی ما؛ کسی که ذاتش آن قدر بزرگ بوده که با این همه آدم همذات پنداری می کند، حیف است این گونه بمیرد.
 محمد حیدری
با مسلک و سبک زندگی حیدری هیچ ارتباط و کاری ندارم و نمی دانم اصلا چگونه بوده، اشتیاقی هم ندارم که بدانم. من او را از ملودی هایش می شناسم، از «سوغاتی» که ما را سوار یک موج دلتنگی عاشقانه کرد؛ از «دل من» که ندامت عاشقی را با اشک و انزوای ملودیک همراه کرد، از خیلی لحظه هایی که با ملودی های او جان تازه ای گرفت. اصلا گویی بخشی از وجود ما در غربت مرد…

 کودک سوری یا (جنگ زده، هفته)

انتشار تصویر کودک جنگ زده حلب و باز شدن سر زخم جنگ، و جهانی که قرار بود دهکده شود.
جهان قرار بود برمبنای توافقاتی که بعد از جنگ های جهانی پر خسارت ایجاد شده بود کمتر جنگ و جدال به خودش ببیند(در روند کلی این امر محقق شده است). مثلا همین که استعمار مستقیم کمتر شد، نه این که استعمار طلبان بی خیال منافع خودشان شوند، نه! داستان از این قرار بود که استعمار مستقیم برود و نوع نگاه قیم طلبانه قدرت های بزرگ بر کشورهای ضعیف تر بماند؛ مثال آشکارش همان شوروی کبیر و نگاهی که هنوز هم در کاخ کرملین دیده می شود.
کودک سوری
جنگ طلبی دو باره ضعیف شد، حتی استعمار پنهان هم دردسر ساز بود. مردم نمی توانستند عدم استقلال را تحمل کنند. چرخ دنیا چرخید و رسید به جایی که استعمار شکل اقتصادی پیدا کرد. همین روزها، همین سال ها؛ شرکت ها و موسسات اقتصادی، شکل نوین قدرت طلبی شده اند؛ همان که جهان سرمایه داری می نامیم. جهانی که در آن نه همه چیز سیاه است، نه همه چیز سپید. جهان سرمایه داری، هم کلی خیر و برکت برای همه ی دنیا داشته، هم کلی آفات. اما شاید بزرگترین آفت آن همین غلبه ی فرهنگی است که صنعت سود آور در راس آن قرار دارد.
ضعف اصلی جهانی شدن که به نوعی نگاه جنگ طلبانه را تقویت می کند، همین اولویت بخشی است که به «سود» و «منفعت» دارد. دیگر مهم نیست که محصول کارخانجات اسلحه سازی در کجا خرج می شود و روی کدام خانه آوار می شود! مهم سود صنعت اسلحه سازی است. مثل مقوله ی اعتیاد و نظام توزیع مواد مخدر که همان نگاه منفعت طلبانه و صنعتی قیدش را به هیچ وجه نمی زند.
با این همه و در این سال ها احتمالا ما کم جنگ ترین دوران تاریخ را نسبت به گذشته سپری می کنیم و اگر نبود این همه عکس و رسانه، شاید خیلی از این جنایت ها به مانند گذشته های دور مخفی می ماند و ما به اشتباه حس خوبی نسبت به دنیای اطرافمان داشتیم.

 کارمند یا (کارمند، هفته)

آغاز هفته ی دولت و روز کارمند.
زندگی کارمندی از شب گذشته شروع می شود؛ ازهمان لحظاتی که alarm گوشی را تنظیم می کنیم برای فردا صبح، از شب قبل سر کار رفته ایم! صبح جدال کشنده و کششی با جاذبه ی رختخواب شروع می شود و پس از غلبه بر هوای نفس تازه اول ماجراست. مقدمات کار که طی شد، عزم سفری شهری می کنی، خواب و بیدار و عبوس و طلبکار تا محل کار طی طریق می کنی.
 کارمند
رسیدن به محل کار و شروع یک تکرار مکرر، همان میز و همان رئیس و همان همکار. حالا از این ساعت به بعد نبرد شکل دیگری می گیرد، باید زمان را پشت سر بگذاری؛ ساعت گوشه ی مانیتور پر ناز و افاده می شود می رود و برخی اوقات برمی گردد. کارمندی پر از «باید» است؛ باید هوای همکارت را داشته باشی و با رئیست طوری رفتار کنی که طوری نشود!
اوج تنوع این شکل زندگی وقت ناهار است؛ رنسانس. می شود کمتر فکر کرد و بیشتر مزه کرد. ساعات بعدی کسل تر و کندتر می گذرد.غروب که شد مثل یک پرنده ی سبک بال عزم رفتن می کنی، اما راه باز نیست! کمی شکیبایی کنید، قبلا بابت این شکیبایی از شما تشکر می شود. ترافیک، به خانه رسیدن را سخت تر کرده، بالاخره می رسی اما چه رسیدنی؟ تو همان آدم صبحی، همانی که صبح کسل بود و حالا هم کسل است و در جدال با جاذبه ی رختخواب؛ کارمندی فاصله ی میان ملاقات دوباره با بالشت و پتو است.
جنبش دادائیسم و جانشینان سوررئالیست آنها در اروپای قرن بیستم رویکردی نسبت به کار داشتند که شاید تکمیل کننده بحث ما باشد – خلاصه اش این است:”کار بزرگترین انحراف تاریخ بشر است، انسان از ابتدا قرار نبود کار کند. اگر این ترکیب روزمره نامش «زندگی» است پس «مرگ» چیست؟”

پاتوق دانشجوها کوثر سایت زنان کویر تابناك وب تابناك وب logo-samandehi