به گزارش “دانشجوآزاد” به نقل از پرشین وی؛ معتمدآریا که اخیرا به هیأت مدیره خانه سینما هم راه یافته زندگی خانوادگی پایداری هم دارد؛ یک زندگی ۳۵ ساله با همسری به نام احمد حامد که در فیلمی با عنوان «بهمن» هم با معتمدآریا همبازی شد.
معتمدآریا که این روزها فیلم «آباجان» را روی پرده دارد در یکی از تازه ترین گفتگوهایش که با «فیلم» انجام شده ماجرای جالبی را درباره چگونگی ازدواجش با احمد حامد بیان کرده است. این بازیگر با فلاش بک به ۳۵ سال قبل گفته است: خانه یکی از دوستانم بودم و دیدم شوهرم دارد با یکی پابرهنه توی حیاط بازی میکند. پرسیدم کیه؟ گفتند این تازه از سوئد اومده و باسواده…من هم گفتم ببینم چقدر سواد دارد و مقداری راجع به سینما و ادبیات حرف زدیم و چند روز بعد مادرم گفت یکی از دوستانت زنگ زده که صدایش مثل آلن دلون است.
بازیگر «همسر» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» درباره چگونگی خواستگاری بیان داشته است: چند دفعه ای همدیگر را دیدیم و بعد از دو ماه به احد گفتم با من ازدواج میکنی؟ گفت من باید برگردم سوئد. گفتم ولش کن حالا بیا یک سال با هم زندگی کنیم لااقل کمیته ما را نمیگیرد. اگر نخواستی بعد از یک سال جدا میشویم.
وی ادامه داده است: احمد گفت فکر خوبیست. باید چه کنم؟ الان برویم پیش پدرت؟ گفتم برویم. یک موتور هوندا داشت؛ سوارش شدیم و آمدیم نیاوران. پدر من آدم منظم و بادیسیپلینی بود. ناگهان دید یک آدم ژولیده آمده جلوی در. گفتم دوست من میخواهد با شما حرف بزند. گفت بفرمایید. احمد گفت من آمدم خواستگاری دخترتان. پدرم گفت شما پدر و مادر ندارید؟ احمد گفت پدر نه اما مادر دارم. پدرم گفت پس تشریف ببرید و با مادر بیایید و بالاخره با احمد ازدواج کردم و الان ۳۵ سال است با هم زندگی میکنیم.
سیمین معتمدآریا با اشاره به دوام ازدواجش اظهار داشته است: من تمایلم به وابستگی و یکی شدن بود اما احمد مدام مرا تشویق میکرد که باید مستقل باشی. در طول ۳۵ سال شاید ۱۵ سال هم خانه نبودم و این شاید دلیلی است بر استحکام خانواده ما.
مصاحبه با فاطمه معتمدآریا
دست های مادرم یکی از معدود تصاویری است که هیچ وقت از یادم نمی رود؛ نه به این خاطر که روز بمباران شهرمان، جلوی دهانم را گرفته بودند تا جیغ نکشنم، نه به این خاطر که کهنه های برادر کوچکم را با چنان ظرافتی می شستند که انگار دارند از میان چمن، گل می چینند و نه حتی به این خاطر که همیشه رو به آسمان دراز بودند تا ما، فرزندانش در این بساطی که بساطی نیست، رشد کنیم و ببالیم و عاقبت به خیر شویم، بلکه آن سدت ها در خاطرم ماندن برای روزهایی که دیگر انگار چیزی نیست، انسان را به زندگی وصل کند. درست در همان لحظه ها هستند که دست های چروکیده اما محکم با انگشتان کشیده، عصبی و لاغر مادرم پیش چشمم می ایند و من را به زندگی باز می گردانند. دست های معتمد آریا، تنها دست هایی هستند که مرا یاد دستان مادرم انداختند.
پس از پایان مصاحبه، بریده ای از فیلم های معروفش را در اینترنت دوباره دیدم؛ بله! این دست ها گویی همیشه پر از مفهوم محبت آمیز و حمایت کننده مادر بوده اند؛ چه آن جا که او در فیلم «روسری آبی»، سیلی به صورت برادر کوچکش می زند و چه آن جا که سر کلاه قرمزی تنها مانده را نوازش می کند، این دست ها درست شبیه تصویر ما از دستان مادرهایمان هستند. با این حساب چطور است که در ۳۰ سال اخیر، نسل ما سه دوره از دیدن این دست ها مادرانه در فیلم های سینمایی، تئاتر و حتی تلویویزیون محروم شده است؟
چطور است او که برای سه دهه از کودکان این خاک، خاطره توامان ده ها شخصیت دیدنی است، هر دوره با مشکلی تازه در سینما و تئاتر و مجموعه تلویزیونی، هم نتوانسته، به مخالفان او بفهماند که مخالفت کردن با بازی او، درست مثل پاک کردن خاطره کلاه قرمزی، شهر موش هاف همسر، روسری آب و ده ها فیلم دیگر است که امروز جزیی از تصاویر ذهنی هر ایرانی هستند. با این همه شاید بشود با افترا و تهمت و پایین کشیدن فیلم هایش از سردر سینماها از انتشار تصویر او جلوگیری کرد اما با رویش ناگزیر دست های او چه می کنند که بی شباهت به دست های همه مادران نیست؟
فاطمه معتمد آریا از حواشی زندگی اش می گوید
فضای امروز جامعه را چطور ارزیابی می کنید؟ به عنوان یک هنرمند در برخورد با مردم، فکر می کنید که شرایط سیاسی فعلی توانسته روی جامعه هم تاثیرگذار باشد؟
منظورتان از شرایط سیاسی چیست؟
فکر می کنم فضای امروز با فضای چند سال پیش فرق کرده، روزنه هایی در حوزه های مختلف باز شده، خصوصا با تمام شد پرونده هسته ای، جامعه یک مقداری به سمت آرامش و ازادی حرکت کرده است. اصلا این روزنه ها از نظر شما امیدوارکننده هستند؟
نمی دانم، چون خودم هیچ دیدگاه سیاسی ندارم، خیلی هم نمی توانم تحولات سیاسی را بررسی کنم و تحلیل منطقی راجع به آن ها ندارم که بخواهم درباره اش حرفی بزنم. من فقط از دریچه موقعیت اجتماعی خودم یا زندگی روزمره ام می فهمم چه چیزی بهتر شده و چه چیزی، بدتر.
با این حساب، در دریچه نگاه شما، چه تغییر در زندگی روزمره مردم به وجود آمده است؟
بله، تغییراتی رخ داده، الان شرایطی برای زندگی خیلی سخت و دشوار شده است. (لبخندی می زند که معلوم نیست از روی شادی است یا خیر)
حتی نسبت به چهار، پنج سال قبل؟
ممکن است از نظر روحی این طور نباشد و زندگی راحت تر به نظر برسد اما از نظر اقتصادی وضع خوب نیست؛ یعنی انگار هی تلاش می شود که شرایط اقتصادی، سخت تر و سخت شود. حالا چه کسی این کار را می کند و نتیجه رفتار کی و چیست، به این ها کاری ندارم، ولی با حرفتان هم موافق هستم که این روزها به لحاظ روانی، آرامش بیشتری داریم.
گفتید اقتصاد. آیا اقتصاد مسئله ای هست که روی هنر و خصوصا هنر سینما در ایران تاثیر بگذارد؟
سینمای ما از نظر اقتصادی ورشکسته است. ما سینمای پول ساز یا صنعتی که در آن اقتصاد به معنای گردش سرمایه وجود داشته باشد، نداریم. اصلا کل بودجه سینمای ما شوخی است. بنابراین فکر می کنم، وقتی اقتصاد روی سینما می تواند تاثیر بگذارد که وجود داشته باشد، حالا که نیست، بعید است که شرایط اقتصادی در این خصوص تاثیرگذار باشد. خیلی ساده بخواهم بگویم، ممکن است پول روی گسترش این سینما تاثیرگذار باشد ولی بی پولی در آن تاثیر خاصی ندارد.
ولی انگار تجربه گیشه در سینما ما نشان داده که بعضی وقت ها پای جنگ گلادیاتورها به میان کشیده می شود؛ مثل آن ماجرای «اخراجی ها» و «درباره الی». یک بحث کاملا اقتصادی و گیشه ای که سر از مسائل سیاسی و اعتقادی هم درآورد.
این که شوخی است! من از آن دعوا چیزی نمی دانم ولی تقسیم چهار تا سینما توی یک شهر ۱۲ میلیونی جنگ و گلادیاتور نمی خواهد.
اگر قرار باشد به موضوع رفتن سینما ایران به جشنواره های خارجی اشاره کنم که شما هم در این زمینه حضور داشته اید و اتفاقا حضور فعالی (خنده)… می شود بگویید چند بار جایزه بین المللی برده اید؟
خارج از ایران… اگر اشتباه نکنم ۱۲ بار.
که یکی هم همین اواخر بود، یک دو هفته پیش.
بله یک چند تایی…
چطور است در سینمای ایران که مولقه های پرطرفدار حوزه بازیگری خانم ها وجود ندارد، داوران خارجی تا این حد تحت تاثیر بازی شما قرار می گیرند؟
مهم ترین مولفه و دلیل موفقیت یک بازیگر برای تاثیرگذاری روی بیننده، چه تماشاگر عادی یا داوران جشنواره ها علاوه بر جذابیت های خود فیلم توان و دانش بازیگری است. این همه ترین و اصلی ترین و پرطرفدارترین موله در بازیگری خانم ها و یا آقایان در فیلم های همه جای دنیاست. شاخص های دیگر مثل شکل و شمایل و ظاهر و این چیزها موقتی است و سطحی هستند. در دنیا سینما به قیافه و بر و روی کسی جایزه نمی دهند…
وقتی که با این داوران رو به رو می شوید، درباره بازی شما چه می گویند؟
جالب است بدون این که زبان ما را بدانند و از ظرایف فرهنگ رفتاری ما چیزی بدانند، تقریبا همان نظراتی را درباره فیلم و بازی من می دهند که در داخل گفته می شو.
در داخل شما فقط یک بازیگر نیستید، تصور عمومی این است که شما به نوعی بخش عمده ای از تصویر زنان ایران را در آثارتان نمایندگی می کنید. یعنی مادر من وقتی شما را روی پرده سینما می بیند، یاد خودش می افتد، خواهر من هم همین طور و حتی ممکن است خود من نوعی هم با دیدن شما در یک فیلم به یاد مادر ایرانی اش بیافتد. چطور معتمدآریا از پس چنین تصویرسازی ای بر می آید؟
امیدوارم که این گونه باشد. این خصوصیتی که اشاره کردید، شاید به شیوه آموزشی ام بر می گردد. شیوه بداهه یا «امپرویزه» (شیوه ای که هنرجو به دیدن و حس کردن دقیق تر محیط اطرافش ترغیب می شود). این مربوط به دوره ای است که در کانون، آموزش بازیگری می دیدم. بعدش هم در دانشسرای هنر و بعد هم در واحد نمایش با همکاران و دوستان قدیمی ام، ادامه پیدا کرد. ما سعی می کردیم همه چیز را در لحظه خلق کنیم. برای این کار به یک وسعت دید و شناخت نسبت به جامعه ای که در آن زندگی می کنید، دارید. به این دلیل، بیشترین الگویی که می توانست در اختیارم قرار بگیرد، جامعه ای بود که در آن زندگی می کردم.
عکس های فاطمه معتمدآریا
یعنی درواقع آدم های اطرافتان؟
کلی تر؛ همه آدم ها یا آدم هایی که بیشتر به آن ها علاقه مند بودم و تلاش می کردم پیدایشان کنم. من در دوران نوجوانی، بیشترین شناختم را نسبت به افراد جامعه پیدا کردم. شاید به این خاطر که فراگیری بین ۱۳ تا ۱۷ سالگی بسیار زیاد است؛ البته این رابطه یعنی زندگی با آدم های جامعه و دیدن آن ها و جزئیات رفتاری آن ها هم چنان برایم ادامه دارد و طبیعی است که وقتی می خواهم کار کنم، از همین افراد که برایم آشنا هستند، الگو می گیرم.
پس اگر قرار باشد به عنوان مثال نقش یک خیاط را در خیاط خانه بازی کنید، ارجاع می دهید به تصویرهای ذهنی تان از یک خیاط در خیاط خانه؟
بله، ولی به این راحتی نیست. بخش های زیادی از تصویری که در ذهن من از یک خیاط مانده، با آدم های دیگر مشترک است، چون اصولا آدم ها خیلی با هم متفاوت نیستند. دنیا می آیند، می خوابند، بلند می شوند، غذا می خورند، بزرگ می شوند، زندگی روزمره دارند، بعضی ازدواج می کنند و برخی نمی کنند. همه رفتارهای مشترکی دارند. تفاوت آدم ها در جزییات است. این جزییات و ریزرفتارها هستند که یک خیاط را از یک آرایشگر جدا می کنند که پیدا کردن آنها و اجرای درستشان کاری مشکل و در عین حال بسیار مهم در بازیگری است.
از دوره نوجوانی گفتید و کنجکاو شدم بپرسم، بچه چندم خانواده بودید، خانواده تان چطور خانواده ای بودند و اصلا هنر را دوست داشتند یا نه؟
من بچه چهارم خانواده هستم. یک خانواده فوق العاده با انضباط و هنردوست و مهربان و بسیار همبسته.
کی فهمیدند شما به هنر علاقه پیدا کرده اید و برخوردشان با این اتفاق چطور بود؟
علاقه مندی پدر و مادر و کل خانواده ام به هنر خیلی عمیق و ریشه ای بود. به همین خاطر نفهمیدم از چه زمانی به هنر علاقه پیدا کردم و فکر می کنم همیشه این علاقه در من بوده، و طبیعی است در چنین خانواده ای مورد تشویق و حمایت قرار بگیرم، ولی رابطه جدی تر من با هنر به دوران مدرسه و تحت تاثیر معلم های بسیار خوبی که داشتم بر می گردد. و بعد هم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود که عملا کار هنری را شروع کردم.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می رفتید؟
بله. کتابخانه شماره ۱۳ که در نیاوران قرار داشت. گرایش اصلی من در کانون، اول نقاشی بود. بعد از نقاشی، موسیقی و کتاب خوانی و مقاله نویسی برایم مهم بود. آخرین کلاسی که رفتم، تئاتر بود و سینما. دوره سینما خیلی کوتاه بود اما تئاتر را پیگیری کردم.
تصاویری از فاطمه معتمدآریا
از میان چهره های هنری امروز، کدام افراد هم دوره ای شما در کانون بودند؟
خیلی ها. مثلا آقای طهماسب، جبلی، علیقلی، آقای طالبی، حسن دوست و همایون اسعدیان و مسعود میمی… و بسیاری دیگر.
یادم است که در مصاحبه ما با آقای علیزاده، ایشان تعریف می کردند که در کانون پرورش فکری کرج، موسیقی درس می داده اند و بچه ها برای دیدنشان به این مرکز می رفته اند. حتی برای نسل خود من هم این طور بود که به خاطر دیدن استادان حوزه های مختلف، می رفتیم کانون…
آقای علیزاده کتابخانه ما نمی آمدند ولی کارهایی که می ساختند و فعالیت هایی که در زمینه موسیقی انجام می دادند، به طور طبیعی در فضای همه کتابخانه های کانون پرورش فکری می چرخید و همه از آن استفاده می کردند. گاهی هم ما برای دیدنشان به کتابخانه های شماره ۹ و ۱۱ می رفتیم.
پس به نوعی کانون برای نسل شما، فرصتی بود که اجازه می داد از پایه با هنر آشنا شوید و اگر خواستید در ادامه یکی از انواع هنرها را برگزینید، با این حساب شما به نوع جامعه الاطراف در هنر رشد می کردید تا بعد امکان انتخاب از بین انواع هنرهایی که آموخته بودید را داشته باشید.
علاوه بر آشنایی مقدماتی با هنرهای مختلف… مهم ترین اتفاقی که در کانون می افتاد این بود که مربیان در حین آموزش دادن، آموزش هم می دیدند، و بچه های کانون، چیزی را در کتابخانه های خود یاد گرفته بودند، به بچه های کتابخانه های دیگر منتقل می کردند. شاید به همین دلیل تبالد انتقال تجربیات همه ما در زمینه های مختلف هنری دارای یک سطح دانش و اطلاعات مشابه و نزدیک در زمینه هنر و جامعه و حتی اخلاق و رفتار حرفه ای هستیم.
بیایید تصور کنیم که شما علاقه مند به تئاتر هستید در کانون پرورش فکری، با سنی بین ۱۴ تا۱ ۷ سال. برای یک دختر در آن سن، نگاه به جامعه بیرون چطور بود؟ آن موقع دوست داشتید زنان جامعه خودتان را نمایندگی کنید، حتی روی صحنه تئاتر؟ به این فکر می کردید اصلا؟
ابدا. در آن سن و سال به چنین چیزهایی فکر نمی کردم. بعدا هم هیچ وقت هم این تصور را نداشتم و اصلا نخواسته ام نماینده مجموعه خاصی باشم. من دوست دارم نماینده یک جریان عام و انسانی باشم. زن یا مرد فرغ بر انسانیت است و همیشه هم همین را دنبال کرده ام. البته چون زن هستم، خیلی دوست دارم نقش مَرد هم بازی کنم.
پیامدهای اتفاقی که در کاشان افتاد، برای شخص شما چه بود؟
متاسف شدم؛ و ناراحت. نه به این دلیل که عده ای مخالف من یا حضورم در آن برنامه بودند. هر کسی حق دارد چیزی را که نمی خواهد بگوید با صدای بلند هم بگوید. مشکل و تاسف من در مورد قضیه کاشان دلایل و شیوه نشان دادن مخالفتشان بود. وقتی که از من به عنوان هنرپیشه ای که بیش از ۳۰ سال فعالیت کرده ام، شناختی ندارند و شعار می دهد که معتمدآریا گفته سکس باید در سینما آزاد شود، می شود این را مسخره کرد و به این حرف خندید یا جدی گرفت و از این ناآگاهی حیرت کرد و گریست. و من متاسف و آزرده شدم.
مصاحبه با فاطمه معتمدآریا
این شعارها را می دادند؟
عجیب است ولی همین را می گفتند. البته از خودشان نبود، چون بعضی هایشان اصلا مرا نمی شناختند و نمی دانستند مرد هستم یا زن… این موضوع یگ برگ پوسیده از یک پرونده قدیمی است که هر چند وقت بیرون کشیده می شود و دست این و آن می دهند. من ۱۵ سال پیش در دانشگاه مریلند یک سخنرانی در مورد سه نسل بازیگری زن در سینمای ایران داشتم.
در قسمتی از حرف هام گفتم بعد از انقلاب، سه عنصر «سکس»، «خشونت» و «الکل» از سینمای ایران حذف شد. با حذف این سه عنصر، طبیعتا اولین گروهی که باید از سینما حذف می شدند، زنان بودند اما زنان بازیگری که بعد از انقلاب به سینما آمدند، به دور از این ویژگی ها که عامل مهمی در سینمای امروز جهان است- ویژگی های دیگری داشتند که توانستند سینمای ایران را به عنوان یک نمونه و الگوی مهم و محکم و انسانی در دنیا مطرح کنند. و من در چنین سینمایی که به دور از آن سه مولفه بوده، رشد کرده ام.
این خلاصه حرف من در آن سخنرانی بود، اما بعضی از روزنامه های آن موقع تیتر کردند که معتمدآریا می گوید سکس باید در سینما آزاد باشد! معتمدآریا گفته که سینما باید این طور و آن طور باشد. و زنان به دلیل حذف این سه عامل از سینمای ایران حذف شده اند و سینمای حال حاضر ما فاقد ارزش است …!
خلاصه این تحریف و دروغ تبدیل به یک برگ و به تدریج یک پرونده شد… که بارها و بارها در جاهای مختلف ناچار شدم توضیح بدم که من در این سینما رشد کرده ام و اگر این مولفه ها همچنان در سینمای ما بود، من نمی توانستم و نمی خواستم در آن حضور و وجود داشته باشم؛ البته همان موقع متن کامل سخنرانی را به ارشاد هم دادم ولی برای بداندیشان فرقی نمی کند و بعد از ۱۵ سال هنوز این موضوع را رها نکرده اند و هرازگاهی از دهان این و آن و در این جا و آنجا علم می کنند.
راستش تازگی ها به این فکر می کنم شاید آنها دوست دارند چنین چیزهایی در سینما باشد که بعد از این همه مدت رهایش نمی کنند ولی چون جرات بیان حرف دلشان را ندارند، تصور می کنند اگر به من منتسب کنند، برد بیشتری برایشان دادر (با خنده) آخر کجای من به این حرف ها می خورد. بروند از زبان یکی بگویند که … بگذریم…
در این پروسه نفس گیر، افراد و نهادهایی هم بودند که شما را مورد حمایت قرار دهند؟
موضوع حمایت و دفاع از شخص من نیست، مسئله دفاع از یک حرفه و حرمت آدم های آن و حاکمیت قانون است و آن چه که از طرف همکاران و یا نهادها و مقامات و مردم دیدیم، یک حرکت متمدنانه در برابر بی قانونی و هرج و مرج و همچنین دفاع سینمای ما از خودش بود و باید این دفاع را می کردند، چرا که سینمای ما محترم و قابل دفاع است.
حالا اگر کسی به بهانه یک دروغ و تحریف و یا به دلیل چاپ عکسی در فلان سایت مجهول و مشکوک فریاد می زند که می خواهیم جلوی فحشا را در سینما بگیریم و یا به دلیل حضور یک بازیگر می خواهند عزای عمومی اعلام کنند، توهین به یک شخص نیست، توهین به سینماست و باید جوابش را داد. در این ماجرا سینمای ما از خود و ارزش ها و زحمات و افتخاراتش دفاع کرد و به سال ها بی احترامی و توهین پاسخ داد و من ضمن این که قدردان لطف همه هستم ولی این حمایت ها را تنها به حساب شخص خودم نمی گذارم.
مصاحبه جدید فاطمه معتمدآریا
واقعا عجیب است که به نظر، شرایط بهبود یافته اما فشار از زاویه های مختلفی به هنر وارد می شود. در طول این سال ها انواع فشارها را دیده اید و لمس کرده اید… در این مدت برخورد مردم کوچه و بازار با شما چطور بوده؟
برخورد مردم را در همین ماجرای اخیر می توانید ببینید و به این همه این سال ها تعمیم دهید. مردم داوران خوبی هستند. هیچ کس و هیچ جریانی به اندازه مردم مرا نمی شناسند. برای همین داوری آن ها در موردم در تمام زمینه ها اعم از کاری و یا اجتماعی بسیار باارزش و مهم و تعیین کننده است. شامه جامعه ما به طرز حیرت انگیزی تیز است و همیشه سخت ترین منتقدین و بیشترین و بهترین مشوقین من مردم بوده اند.
بیوگرافی فاطمه معتمدآریا :
فاطمه معتمدآریا (زادهٔ ۷ آبان ۱۳۴۰ در رشت) یکی از بازیگران سینمای ایران است. او در فیلمهای کارگردانان بزرگ سینمای ایران چون بهرام بیضایی، محسن مخملباف، رخشان بنیاعتماد و بهمن فرمانآرا بازی کرده و بازی او بارها مورد توجه و تحسین قرار گرفتهاست.
فاطمه معتمد آریا در هفتم آبان ماه ۱۳۴۰ در رشت به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۳ وارد کانون پرورش فکری کودک و نوجوان شد. در ۱۳۵۵ به عنوان هنرجوی هنر در دانشسرای هنر پذیرفته شد که در نهایت در سال ۱۳۵۸ فارغالتحصیل شد. همزمان با گروه تئاتر دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا نیز همکاری میکرد در سال ۱۳۶۰ با احمد حامد ازدواج کرد که یک پسر به نام نریمان حاصل این ازدواج است.
شروع فعالیت وی در تلویزیون با عروسکگردانی مجموعهٔ مدرسه موشها در سال ۱۳۶۰ بود. متعاقب آن در سال ۱۳۶۲ به ضبط سریال «محله برو بیا» پرداخت و سرانجام با فیلم جدال در ۱۳۶۴ وارد سینمای حرفهای شد. پس از آن و در سال ۱۳۶۵ به بازی در فیلمهای جهیزیه ای برای رباب، تحفهها پرداخت.
در ۱۳۶۹ اولین مجموعه تلویزیونی خود تحت عنوان گل پامچال را بازی کرد. وی اولین زن عضو هیئت مدیره خانه سینما است.
از نقشآفرینیهای محبوب معتمدآریا باید به بازیهایش در کنار ایرج طهماسب و حمید جبلی اشاره کرد. این سه نفر با همکاری در چندین فیلم از جمله کلاه قرمزی و پسرخاله، کلاه قرمزی و سروناز، دختر شیرینی فروش و یکی بود و یکی نبود و زیر درخت هلو یکی از موفقترین گروههای هنری در سینمای ایران هستند.