به گزارش “دانشجوآزاد” نماز جماعت را در آن هوای گرم و سوزان خواندیم؛ چند دقیقه ای که نماز خواندیم هوا خیلی گرم بود، این عزیزان چگونه تمام وقت خود را در این آفتاب سوزان به سر می بردند؟!
بعد از آن به فتح المبین رفتیم باید به سمت اتوبوس می رفتیم به دوستانم گفتم: چند لحظه صبر کنید می خواهم دوباره به فکه نگاهی بیندازم. در دل گفتم: ۱۲۰ شهید!! به خاطر تشنگی! یا حسین شهید! چه آرامش خاصی دارد این منطقه. دوستانم صدایم می زنند، فهیمه فهیمه باید برویم.
به فتح المبین رسیدیم… وای … این جا کجاست؟ این شقایق ها هر کدام حکایت از یک شهید دارد. چه مرگ با عزتی… چه سرنوشت زیبایی، چه زندگی شرافتمندانه ای!!
۸ شهید گمنام را زیارت کردیم درکنار قبر آنها لاله ای زیبا روییده بودند. لاله حکایت از چه چیزی دارد؟!
لبیک یا حسین شهید، لبیک یا فاطمه الزهرا، بعد از زیارت شهدای گمنام باید به شوش به زیارت دانیال نبی می رفتیم.
زیارتگاه بسیار با صفایی بود! پروردگارا! کمکم کن تا روح و ذهن خودم را از این تشویش برهانم، چهره ملتمسین دعا جلوی رویم ظاهر می شد. پروردگارا! دعای من مسکین حقیر را بپذیر، اذان، نماز جماعت را خواندیم، سریع به سمت اتوبوس برگشتیم.
در اتوبوس جمله ای که در یادمان شهدای فتح المبین نوشته شده بود یادم آمد: خون دادن برای امام خمینی زیباست/ ولی خون دل خوردن برای امام خامنه ای زیباتر است
پروردگارم کمک کن تا من هم در زمره کسانی باشم که جان خود را بی باکانه در راه حکمت اسلامی بدهم.
فهیمه عبداللهی دانشجوی دانشگاه فرهنگیان کرمان
انتهای پیام/