به گزارش “دانشجوآزاد” به نقل از بیتوته:زندگی برای هرکسی معنا و مفهوم خاصی دارد و اینکه به ما در زندگی خوش بگذرد یا نه، دست خودمان است. فرهاد آئیش و مائده طهماسبی زوج هنرمندی هستند که زندگی را سخت نمی گیرند و از داشته هایشان لذت می برند. آنها در حال زندگی می کنند و از لحظه لحظه زندگی شان لذت می برند و با امید و اشتیاق، مسیر زندگی شخصی و حرفه ای شان را ادامه می دهند. سراغ این زوج هنرمند رفته ایم تا از دیروز و امروزشان بیشتر بدانیم و با آنها گفت و گو کنیم. حاصل گفت و گویمان نقبی زده است به رازهایی خواندنی از زندگی این زوج دوست داشتنی. با ما همراه شوید.
در کودکی بچه بازیگوشی بودید؟
آئیش: نه، اتفاقا خیلی کارهای عجیب و غریب نمی کردم و به همین دلیل مادرم اجازه می داد در کوچه بازی کنم. به هر حال فضای آن دوره با حالا تفاوت داشت. جالب است آن موقع کوچه معنا داشت، بچه ها با هم بزرگ می شدند و پدر و مادرها رابطه خانوادگی با هم داشتند، بنابراین هر محله ای هویت خاص خودش را داشت. برعکس امروز که کوچه و محله تقریبا حذف شده، به خصوص برای خانواده هایی که در آپارتمان زندگی می کنند، خیلی غم انگیز و خطرناک است.
خانم طهماسبی! شما از دوران کودکی تان برایمان بگویید.
طهماسبی: کودکی ام در یک خانواده بزرگ گذشت و در محله خاصی بزرگ شدم چون با بیشتر اقوامم در یک محله خاصی بزرگ شدم چون با بیشتر اقوامم در یک محله بودیم و با بچه های فامیل در کوچه بازی می کردیم. الان که فکر می کنم دنیای راحتی داشتیم چرا که زندگی ما محدود به یک اتاق و خانه نبود بلکه زندگی ما در یک محله گذشت. مورد دیگری که از آن سال ها هنوز در خاطرم است این است که یک سال زمستان دیر تمام شد و در نوروز هوا هنوز خیلی سرد بود. به همین دلیل مادرم کرسی را جمع نکردند و سفره هفت سین را روی آن چیدند و حسابی از این جهت برایمان لذتبخش بود. به هر حال مادر من هم زن سنتی ای بود و آمدن نوروز برایش مهم بود و دوست داشت مراسم را خیلی خوب برگزار کند.
بازی مورد علاقه تان در کودکی؟
طهماسبی: یادم می آید در نوروز بچه ها دور هم جمع می شدیم و با تخم مرغ های رنگی بازی می کردیم. تخم مرغ هر کسی که زودتر می شکست، او بازنده بود.
با خانم طهماسبی چگونه آشنا شدید؟
آئیش: زمانی که در آمریکا تحصیل می کردم، برای اجرای برنامه ای به آلمان رفتم و همان جا با مائده آشناشدم. تقریبا ۳ سال دورادور با هم ارتباط داشتیم تا اینکه یک روز ناگهان به من الهام شد که مائده همان کسی است که من می خواهم زندگی ام را با او ادامه دهم. همان موقع بود که شماره اش را گرفتم و گفتم: «می خواهم با تو ازدواج کنم.» ساعت ۵ صبح به وقت آلمان بود. یادم است مائده از شدت تعجب فقط می خندید و فکر می کردم دارم با او شوخی می کنم.
راستی! چرا بچه ندارید؟ آیا موضوع یک تصمیم دونفره است؟
آئیش: بله، من و همسرم تمام آزادی هایی که در زندگی مان داشته و داریم را با بچه نداشتن در دوران پیری تاخت زده ایم. بالاخره هر آزادی ای قیمتی دارد و این آزادی برای ما قیمتش بچه دار نشدن بوده. اگر بچه دار بودیم، دیگر نمی توانستیم هر مسافرتی که می خواستیم، برویم و… خلاصه باید خودمان را مرتب با وضعیت کودک هماهنگ می کردیم. اما اصلا منکر نمی شوم که به هر حال بچه داشتن هم جذابیت های خاص خودش را دارد و می تواند شیرینی بخش زندگی خیلی ها باشد. من معتقدم این هم یکی از آن تصمیم هایی است که هر زوجی باید برای زندگی خودش و متناسب با زندگی خودش بگیرد.
از نوستالژی هایتان بگویید.
آئیش: من اصولا خیلی آدم خاطره بازی نیستم. دلیلش هم این است که خدا را شاکر هستم. حتی زمانی که زندگی سخت می شود و سخت می گذرد، باز هم سعی می کنم خوشحال باشم و در لحظه زندگی کنم. گذشته برای من خیلی معنایی ندارد و مرور کردن آن حس تازه ای به من نمی بخشد. به همین دلیل خیلی کاری با نوستالژی ندارم.
دوست دارم از سفرهایی که با خانم طهماسبی در گذشته های دور داشته اید برایمان بگویید.
آئیش: من به اتفاق مائده همه جای آمریکا را سفر کردیم و این سفر یکی از جذاب ترین سفرهایی بود که با هم داشتیم. یادم است به ماشنیم کاروان وصل کردم و سفر طولانی خود را شروع کردیم. نمی توانم بگویم کدام سفر بهتر بوده. همین سفرهای داخلی که می روم به کردستان و کویر خیلی خوب است و معتقدم سفر واقعا آدم را پخته می کند و جلوه جدیدی از زندگی را به تو نشان می دهد. من عاشق سفر کردن هستم. یادم است در دوران مجردی ام یک بار نزدیک ۲ ماه به اتفاق یکی از دوستانم در یک چشمه در بلندی یک کوه زندگی کردیم.
به نظر می رسد شما جزو افرادی هستید که تمام روزهای زندگی شان را زندگی کرده اند.
آئیش: فکر می کنم همین طور باشد. راستش من خوشبختی را امری خیلی عجیب و غریب یا خارق العاده که دست یافتنی نباشد، نمی دانم. معتقدم خوشبختی در دل آدم است. یک امر درونی است، نه یک امر بیرونی. کافی است قناعت را بلد باشیم و در حال زندگی کنیم. برای من، همین که هر شب با مائده میز شام را می چینم و با او شام می خورم، یک خوشبختی بزرگ است. اینکه من می توانم هر روز عشقم را با کلام و رفتارم به همسرم نشان دهم، یعنی خوشبختی. خوشبختی به معنای ثروت یا سایر دارایی های بیرونی نیست. آدم باید از درون شاد باشد و از لحظات بودن در کنار نزدیکانش لذت ببرد. من خیلی تعجب می کنم از مردهایی که عشقشان را نسبت به همسرشان بیان نمی کنند. یک زن نیاز دارد که دوست داشته شود و این احساس برای او امنیت و آرامش دنبال دارد.
یک توصیه برای اینکه حال روانی مان خوب شود.
آئیش: به خودتان حرف های مثبت را تلقین کنید و اگر توانستید، وقتی خیلی خسته شده اید، به سفر بروید. من بعد از یک دوره کاری سخت حتما مسافرت می روم تا دوباره خودم را پیداکنم. شادی را به روان و جسمتان هدیه بدهید. بالاخره برای آرامش در زندگی باید بیاموزیم که یک چیزهایی را نبینم و نشنویم.
نظر شما چیست خانم طهماسبی؟
طهماسبی: به نظر من نمی شود یک راه حل و یک توصیه همگانی کرد چون شرایط زندگی آدم ها با هم تفاوت دارد. کسی که کودک بیمار دارد یا بدهکار است، نمی تواند شاد و شاکر باشد اما در نهایت می توانم بگویم سعی کنید از حداقل آنچه که در زندگی دارید، لذت ببرید. من معتقدم آدم های این روزگار دچار یک گمگشتگی شده اند و این گمگشتگی آنها را خسته کرده است. اگر شما اتفاقاتی که در سراسر دنیا می افتد را بررسی کنید، به خوبی تنش و اضطراب را می توانید در مردم دنیا ببینید و سرعت زمان و سرگشتگی باعث بروز خیلی از مشکلات مردم امروز شده است.
نکته مهمی که دلم می خواهد به آن اشاره کنم این است که باید یاد بگیریم آرامش، صبر و تلاش را از خانه به بچه هایمان یاد بدهیم تا بعدا وقتی وارد جامعه شدند زود جا خالی نکنند و دچار اضطراب نشوند. به نظر من نسل من به بچه هایش خیانت بزرگی کرد؛ مادر و پدرهای امروزی بیش از اندازه بچه هایشان را حمایت می کنند، برعکس دنیای غرب که بچه ها از ۱۸ سالگی باید روی پای خودشان بایستند.
برخی از والدین نظرشان در این مورد این است که چون وضع جامعه خوب نیست، نمی توانند بچه هایشان را رها کنند.
طهماسبی: بله، اما زمان ما هم شرایط جامعه خوب نبود اما نسل من عصیانگر بود و آموخت که روی پای خودش بایستد، برعکس امروز که بچه ها همه جوره به والدین خود چسبیده اند و از زندگی کردن هراس دارند.
چقدر اهل خودمراقبتی هستید؟
آئیش: راستش، البته متاسفانه، من خیلی اهل این ماجراها نیستم و خیلی سخت و کم می توانم ورزش کنم، در حالی که به شدت هم به آن نیاز دارم.
خانم طهماسبی! سبد غذایی شما در خانه چگونه است؟
طهماسبی: ما حدود ۲۰ سال است که گوشت نمی خوریم و فکر می کنم خوب نیست آدم برخی موجودات را نگه می دارد و به آنها حسابی برسد و بعد سرشان را ببرد برای خوردن خودش! بیشتر غذاهای شرقی می خورم؛ مثلا غذاهای چینی، تایلندی و ژاپنی؛ این غذاها پر از سبزیجات هستند و برای بدن بسیار مفیدند. ما در زمان دانشجویی خیلی فست فود می خوردیم اما یکباره تصمیم گرفتیم آداب غذاخوردنمان را تغییر دهیم و به همین دلیل هم هست که سال هاست از غذاهای ارگانیک استفاده می کنیم و احساس سبکی داریم.
خوشحال هستم که گیاهخواری کم کم در ایران جای خود را باز می کند. یادم می آید وقتی ایران آمده بودم مادرم فکر می کرد من خیلی ضعیف شده ام و پنهانی به من گوشت می داد ولی بدنم خیلی سریع واکنش نشان می داد و از همان زمان برای دیگران هم جا افتاد که گیاهخوار هستم.
کارگردانی، بازیگری یا نویسندگی؟
طهماسبی: کارگردانی را دوست دارم، مضاعف بر اینکه عمر بازیگری در زنان کمتر است و سناریوی کمتری برای زنان در سن من نوشته می شود.
آئیش: تئاتر را دوست دارم، به خلوت نویسندگی علاقه دارم. سینما و تلویزیون برایم تفاوتی نمی کند، اینکه نقش چقدر چالش داشته باشد، مهم است. اصولا کمدی را دوست دارم و خوشحالم در ۳ زمینه (تئاتر، تلویزیون و سینما) کار می کنم.
چه چیزی شما را ناراحت می کند؟
طهماسبی: تظاهر و دروغ ناراحتم می کند.
آئیش: واقعا دروغ عصبانی ام می کند. اگر مجبور شوم دروغ بگویم، احساس حقارت می کنم.
چقدر مطالعه می کنید؟
آئیش: مطالعه می کنم، ولی به سفر علاقه بیشتری دارم.
طهماسبی: کتاب هایی که دوستان به من معرفی می کنند را می خوانم. همیشه کتاب هایی برای خواندن دارم.
اهل سینما و تئاتر هستید؟
طهماسبی: من به تئاتر و سینما می روم و برای فرهاد تعریف می کنم و بعضی اوقات با هم می رویم.