به گزارش “دانشجوآزاد” به نقل از «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ “در واقع باطبی و امثال باطبی که امروز چپ و راست و میهنپرست به آنها خائن میگویند محصول یک پروسه امنیتی حساب شده بودند، پروسهای که تشکل دانشجویی را اولا دولتساخته میخواست و ثانیا همراه و ابزار دست احزاب و گروههای همسو از مشارکت و مجاهدین تا نهضت آزادی و وقتی کارش با دانشجو تمام میشد آن را «حرف مفت» میخواند.”
محمد زعیمزاده در تحلیلی درباره نامه ۳۰ ضدانقلاب به ترامپ برای تشدید تحریم ها علیه مردم ایران نوشت: یک- ۳۰ نفر از به اصطلاح دگراندیشان و اصلاحطلبان سابق و ضدانقلابهای فعلی به سرلیستی احمد باطبی به نو رئیسجمهور آمریکا که هنوز در کاخ سفید هم مستقر نشده نامه نوشتهاند که ملت ایران را تحریم کنید. نامهای که تقریبا در خیانتبار بودنش حتی در بین مخالفان جمهوری اسلامی هم اجماع جدی وجود دارد تا حدی که حتی کارشناس بیبیسی فارسی درباره آن مینویسد: «باید کلمات و مفاهیم از دست رفته را باز پس گیریم، آنکه با نامه به ترامپ تقاضای تحریم، تنبیه و حمله به کشورش را میکند، تنها یک نام دارد؛ خائن». یا جماعتی که روزی احمد باطبی و امثال او شرفشان بودند هشتگ زدهاند که فلانی بیشرف است.
اما مساله مهمتر شاید پاسخ به این سوالها باشد که آیا این مدل وطنفروشیها بار اول است که انجام گرفته؟ این جماعت دقیقا چه چیزی را از رئیسجمهور جدید آمریکا میخواهند و عقبه چه نگاهی را دنبال میکنند؟ و اینکه پروسه تشکیل چنین کلونی مبتذلی که امروز صدای همه را در آورده چگونه بوده است؟
دو- واقعیت این است که برای بررسی عقبه و پشتوانه تاریخی چنین حرکتی خیلی نیازی به حافظه تاریخی و مراجعه به رفتار گروهک رجوی و دوشادوشی پیرزنهای روسری قرمز اشرف با صدامیان در کربلای۴ و مرصاد نیست، نیازی به بازخوانی کنفرانس برلین هم نیست، حتی لازم نیست نطق احمد شیرزاد در مجلس ششم را هم دوباره مرور کنیم، از بازخوانی نامه ۱۲۷ نفره موسوم به جام زهر هم مستغنی هستیم، احتیاجی هم به بازخوانی نامه حمایتی تفالههای همین جریان در دانشگاهها در سال ۸۷ درباره اسرائیل هم نیست، میشود خیلی راحتتر به موارد متاخر اشاره کرد که همین جماعت مست و سرخوش از تزلزل و لغزش برخی خواص در فتنه ۸۸، زمستان ٨٨ و بهار ٨٩ تا واشنگتن رفتند تا از آمریکا بخواهند ایران را تحریم کند و مهمل بافشان بگوید: «ما به تحریمهای اقتصادی که فشار را بر ایران زیادتر میکند محتاجیم. ما میخواهیم اوباما بگوید که او پشتیبان دموکراسی است.» و صریحا به روزنامههای آمریکایی بگویند: «در حال حاضر به دلیل شکافهای عمیق در ایران پس از انتخابات، تحریم موثرتر از گذشته است. ما در ۳۰ سال گذشته چنین شکافهایی را ندیده بودیم. مخالفان بتدریج سیاستهای کلان جمهوری اسلامی را هدف گرفتهاند. اکنون باید تحریمها را تشدید کرد». تلاشی که نتیجهاش شد صدور قطعنامه سنگین و ظالمانه ۱۹۲۹تا این جماعت تبدیل شوند به دلال اعمال تحریم علیه ملت ایران و با تقسیم کار حرفهای عدهای از آنها هم پس از ۹۲ بشوند دلال توجیه مذاکره و توافق تهران ـ واشنگتن.
سه- نکته بعدی این است که حرف این جماعت هم خیلی حرف عجیب و غریبی نیست؛ جانمایه آنچه آنان از ترامپ خواستهاند و قبلا از بوش هم گدایی کرده بودند همان چیزی است که برخی در کسوت استادی دانشگاه و برخی در جایگاه مسؤولیت و تریبونهای رسمی خیلی شیک و اتوکشیده و لای زرورق در نوشتهها و نطقهایشان میگویند. باطبی و رفقای واشنگتننشینش خیلی صریح میگویند راه هر نوع تغییر در خارج از مرزها و به دست کدخداست و اتفاقا از سر سادگی با صراحت و صداقت مثالزدنی و با یک روش دمدستی مطالبه خودشان را از کدخدا طرح میکنند، در واقع میشود گفت اگر بخواهیم به چارچوبهای ذهنی این ۳۰ وطنفروش علمیتر نگاه کنیم آنها هم بر چیزی جز پوزیتیویسم حاد در مسیر توسعه فکر نمیکنند. آنها هم معتقدند راه و مسیر توسعه مسیر کدخداست، فقط فرق آنها با مدلهای شیک داخلی این است که صریحا میگویند جناب کدخدا! لطفا خودتان هم طراح مدل باشید و هم مجری آن، در واقع نسخه باطبی و رفقا نسخه رادیکالتر و البته عملگرایانهتر پوزیتیویستهای داخلی است، توفیر مساله اینجاست که فقط اینها کمروتر هستند و فعلا مثل باطبی و شرکا نمیگویند اگر زور کدخدا زیاد بود بپذیر و لذت ببر! اما هر دو عمیقا معتقدند مسیر هر نوع تحول و پیشرفتی اعم از فناوری، اقتصادی و حتی اجتماعی و فرهنگی از داخل مسدود است و بالاخره کدخدا کدخداست و راه هم همین است و لاغیر!
چهار- به ترکیب جمعیت ۳۰ نفره اگر دقیقتر نگاه شود برخی بدنه اصلی و عاملان موثر عموما کسانی هستند که روزگاری در این مملکت، در دوره اصلاحات به ضرب و زور رسانههای زنجیرهای و حمایت عجیب و غریب عناصر دولتی، غاصبانه شده بودند نماد انجمنهای اسلامی و البته جنبش دانشجویی؛ یکی با پیراهن خونینی ساختگی و یکی هم با شرکت در کنفرانسهای ضدملی چون برلین از مسیر خیابان انقلاب راهی کنگره آمریکا شدند و تبدیل شدند به تحلیلگر صدای آمریکا و شبکههای سلطنتطلب.
در واقع باطبی و امثال باطبی که امروز چپ و راست و میهنپرست به آنها خائن میگویند محصول یک پروسه امنیتی حساب شده بودند، پروسهای که تشکل دانشجویی را اولا دولتساخته میخواست و ثانیا همراه و ابزار دست احزاب و گروههای همسو از مشارکت و مجاهدین تا نهضت آزادی و وقتی کارش با دانشجو تمام میشد آن را «حرف مفت» میخواند، پروسهای که جریان دانشجویی برایش بشود ابزاری برای فشار از پایین برای چانهزنی در بالا و برای اینکه روند متوقف نشود اندکی طعم قدرت و زورمندی را هم به کام وی میریخت؛ خروجی چنین پروسه و روندی به طور طبیعی میشود امثال باطبی و افشاری که در خوشبینانهترین حالت دیگر تضمینی به پدربزرگان و مقتدایان لیبرال خود نمیدهند که تا ابد در همان مسیری که آنها ترسیم میکنند باشند و حاصلش میشود نامه به ترامپ و عکس یادگاری با بوش و کاسه گدایی جلوی باراک اوباما. بله! این نامه خائنانه معلول علتهای زیادی است که حتما یکی از موثرترین آنها تلاش برای دولتیسازی تشکلهای دانشجویی است؛ روندی که گویا اصلاحطلب، مهرورز و مدبّر نمیشناسد.