“دانشجوآزاد“؛ آن پول بسیار سخیف و آن چرک دست کثیف، آن سنگ روی یخ و آن حباب مثل کف، آن صاحب ناز و افاده زیاد و آن رونده ازدست مثل باد ، آن خراب شونده روی سر ، که در پس دادنش خم شود کمر، آن صاحب صورت خوشگل و آن صاحب سیرتِ چون انگِل)ببخشید هر کاری کردم قافیه نیومد( ، آن که دیر آید به دست وآن که اندازه اش بود مالِ سال هزار وسیصد و شصت، آن که بود در جیب صندوق رفاه و آن که جسمش تنگ بود مثل چاه ، آن به کار آینده در تحصیل ، بروعقب نخورد بر سرت دسته ی بیل، آن که آوازش بود از دور بود چون دهُل و آن که بروکراسی اش هر عاقلی را کند خُل،
آن که درجیب تو اندکی نمی ماند وآنکه هرکسی ببیند دستی از توبستاند، آن سرنوشت ساز نامعلوم،از گرفتنش دانشجو شود مذموم، نوع هایش دسته بر دسته ، ستاندنشان کار بسیار موهوم، ترم بر ترم بر سر دفتر، صف کشیده اند شیران ماده و نر،گر بفهمند دیگران صف را ، شلوغ کنند صف را مهتر، آن که خود ثبت میشود در سایت ، فرم هایش پر شود بایت در بایت،مبلغش بود انقدر کم، کمتر از یک قراضه پرایت(همان گروه ماشین های یک شرکت داخلی که باعث مبارزه با جرایم رانندگی میشود البته به لهجه اصفهانی)
این روزها نیست از او خبری، برای گرفتنش رو پیش دکتر نظری، گیر دادند به تو اگر ای دوست، زور نزن پسر، ندارد اثری، آن که در مقدارش اندازه یک شام بود و آن که اسم وفامیل کاملش وام بود آن که دهنده اش چون بید بود و اولین گرفتنده اش ناهید بود القصه اگر این مقدار اندک را بستاندندی و خود را آماده گرفتن نمودندی باید در پس نام نویسی اش سه ماه صبر کردندی تا در حسابت واریز نمود ند ی چون درس هایت تمام شدندی راهی عسگرخانه شدندی و با حقوق صدهزار درهمی قسط هایش را با اندکی درد و قرمز شدگی پس دادندی و با کمی کوشش توانستندی از زیرش بلند شدندی وکمر راست کردندی واحتمالا از سر شوق فریاد برآورندی که چه بسیار عالی که در چهل سالگی هم دردهایش خوب شوندی وهم خارش فشارهایش کمتر شدندی
والبته مقدارش بسیار راه گشا بودندی بطوری که خود به خود تورا به راه های بازار ها کشاندندی و یک روزه خرج روی دستت بگذراندی اما اگر ترمی سه میلیون درهم شهریه دادندی آن وقت اندکی باید قرض گرفته و با هفتصد درهمت جمع نمودندی و برسایت گلستان، برجیب دکتر ریختندی
و حال میتوانستندی برای ادامه معیشت خود فکری درست و درمان برداشتندی و راه زندگی خود در پساپس آینده ای پر وام یافتندی؛ ظهرها به عشق او عارق اشکم خالی زدندی وشب ها بر سر سفره پدر بودندی و نعره برآورندی که لیسانس دارندی که کوزه های خانه را خوش آب کردندی و اینک در پنجاه سالگی باید دختر همسایتان را که دکترا دارندی، استاندی و در کنار کوزه هایتان با هم با زندگی سراسر از وام های نیک بهره فیض جستندی و روز وشب های بسیار علمی و بی ریا وبی سکه را سپری کردندی چه معامله دو سر بردی که هم تو بردندی هم وام دهنده بردندی
سید جواد حسینی