به گزارش “دانشجو آزاد“؛ خواهر شهید مهدی عبدالله زاده از زندگی و شهادت برادرش می گوید؛
برادرم در سن ۲۲ سالگی به درجه رفیع شهادت رسید، وقتی که به ما اعلام کردند مهدی شهید شده، مراسمی برایش گرفتیم و طبق صحبتهای دوستانش انتظار داشتیم یک یا دوسال بعد پیکر شهید برگردد؛ برای پدر و مادرم این انتظار بسیار سخت بود و امروز که بعد از ۲۹ سال پیکر شهیدمان پیدا شده است خدا را شاکریم که این بازگشت در زمان حیات پدر و مادرم رخ داده.
یکی از ویژگی های برادرم این بود که همیشه با وضو بود و دیگر اینکه احترام فوق العاده ای نسبت به پدر و مادر داشت، همچنین به نماز جماعت خیلی اهمیت می داد و سعی می کرد همیشه نماز را به جماعت و اول وقت بخواند.
در آخرین وداعش خداحافظی کرد که برود جبهه اما بعد از نیم ساعت برگشت و باعث خوشحالی مادرم شد که مهدی گفت: قطار تاخیر دارد و ما بعد از دو ساعت اعزام می شویم.
بعد از حدود دو ساعت مهدی ساکش را برداشت ، جلوی درب خانه وقتی مادرم قرآن بالای سرش گرفت، مهدی گفت ان شاالله ما می رویم و سراسر این کوچه را حجله می بندند، مادر خیلی ناراحت شد و گفت ان شاالله سالم می روی و به اسلام خدمت می کنی و سالم برمی گردی؛ برادرم رو به مادر گفت: اینبار از تو خواهش می کنم از صمیم قلب برای رفتنم رضایت داشته باشی چون تا به امروز رضایتت قلبی نبود و من هیچگاه نتوانستم دِینم را به اسلام ادا کنم اگر تو راضی باشی خدا هم راضی است؛ مادر بعد از چند ثانیه تامل گفت: من راضی ام به رضای خدا، مهدی پیشانی مادر را بوسید و رفت؛ بعد از شهادتش یکی از دوستانش گفت آنروز مهری به من گفته بود مطمئن باش این بار من شهید می شوم زیرا مادرم از صمیم قلب راضی شد که من به جبهه بروم.
به ما گفته بودند که پیکر مهدی در جزیره بوده و ممکن است وی را در آب انداخته باشند، هیچوقت انتظار برگشتش را نداشتیم اما وقتی اعلام کردند تعدادی شهید در جزیره ام الرصاص پیدا شد به دل همه خانواده برات شده بود که مهدی ماهم برمی گردد ولی کسی به مادرم چیزی نمی گفت چون هروقت شهید میآوردند مادر بی تاب می شد و مدام می پرسید این شهدا از کدام عملیات آمده اند؟ این بار هم به مادر گفتیم این شهدا از عملیات کربلای ۴ نیستند؛ اما در دلمان غوغایی بود دعا می کردیم برادر ما هم جزء این شهدا باشد.
روزی که خبر دادند پیکر مهدی در بین ۱۷۵ شهید است باورش برایمان سخت بود و فکر می کردیم این یک خواب و رویاست تا واقعیت بعد از گذشت حدود ۲۰ روز از خبر بازگشت مهدی هنوز مطمئن نبودیم تا اینکه یکی از دوستان از تابوت مهدی عکسی برایمان فرستاد و آن شب همگی با خیال راحت خوابیدیم.
خدا را شاکرم که زمانی که پدرو مادرم در قید حیات هستند شهید ما برگشت و دعای مادرم مستجاب شد چون مادرم همیشه میگفت: حتی اگر من را در قبر بگذارید چشمانم باز است و من چشم انتظار آمدن فرزندم هستم؛ امروز بعد از ۲۹ سال مادرم به آرامش رسید.
روزی که مهدی شهید شد پدر و مادرم ناراحت بودند از اینکه پیکر فرزنداشان به همراه دیگر شهدا برنگشته اما امروز به حکمت کار خدا پی بردیم که نیاز جامعه امروز ما به مراتب بیش از زمان جنگ بود برای این بازگشت و ان شاالله همه ما این پیام شهدا را درک کنیم ادامه دهنده راه آنها باشیم.
خانواده شهدا که عزیزانشان را برای حفظ اسلام و کشورشان تقدیم کرده اند از دیدن فساد در جامعه دلگیر می شوند و بی حجابی ها و بی عفتی ها دلشان را به درد می آورد؛ امیدوارم با آمدن هر چند وقت یکبار شهدا جامعه ما حال و هوای دیگری بگیرد و جوانان ما با تاسی از شهدا ادامه دهنده راهشان باشند.
برادرم در وصیتنامه اش نوشته بود که از همه اساتید وهم کلاسی هایم که در تشییع جنازه ام شرکت کرده اند تشکر میکنم روزی که وصیتنامه مهدی را می خواندیم مادرم به شدت اشک می ریخت که تشییع جنازه ای در کار نبود اما امروز اساتید و همکلاسی های مهدی در دانشگاه فرهنگیان در تشییع اش شرکت کردند و خدا را شاکریم که وصیت نامه اش بعد از ۲۹ سال اجرا شد.