




به گزارش دانشجو آزاد ؛ یک زمانی اسم دکتر و مهندس اعتبار خاصی داشت، دکترها واقعا دکتر بودند و فقط در درمانگاه و مطب پیدایشان میکردی و مهندسها واقعا مهندس بودند و سرگرم پروژههای عمرانیشان! اما از وقتی که فارغالتحصیلان یا دانشجویان رشتههای پرطرفدار و اسم و رسمدار دانشگاه، سر از بنگاههای املاک، تاکسی تلفنیها، کافیشاپها و … درآوردند دیگر آن دکتر و مهندس گفتنها هم فراگیرتر از قبل شد. حالا نه این که این دست از مشاغل، مشاغل خوبی نباشند اما سوال اینجاست که چرا دانشجویی که سالها عمر و سرمایهاش را هزینه میکند تا مدرکی در یک رشته دانشگاهی حالا چه فنی، چه انسانی، چه پزشکی و … کسب کند، باید به شغلی روی بیاورد که هیچ ارتباطی با آنچه خوانده ندارد! آیا نباید در کنار تحصیلات خود به تحقیق و مطالعه بیشتر در حوزه رشتهاش بپردازد و با جنبههای عملی و کاربردی آموختههایش آشنا شود، مقصر اصلی کیست؟ آیا دولت نتوانسته است این فرصت و نیاز دانشجویان را برآورده کند؟ یا خود دانشجویان هستند که هیچ مهارتی در رشته تحصیلی خود ندارند و نبود برنامهای مشخص و جامع برای جذب این همه دانشجو را بهانه میکنند؟! رسیدن به روزی که به نام «دانشجو» در تقویم ثبت شده است، بهانه آن می شود تا سراغ پیگیری این سوالها برویم.
آقای مهندس پشت صندوق رستوران!
تازه ازدواج کرده و به قول خودش هنوز بعد از چند ماه دوندگی، نتوانسته وام ازدواجش را دریافت کند. با اینکه بچه تهران است و قبل از اینکه در یکی از دانشگاههای مشهد پذیرفته شود، فقط چند بار و برای زیارت به مشهد آمده، اما حالا برای خودش یک پا مشهدشناس حرفهای شده است، دلیلش را هم توضیح میدهد: «بس که از این طرف شهر به آن طرف شهر دنبال یک کار به درد بخور گشتم، دیگه همه مشهد رو مثل کف دست میشناسم.» «میلاد ک.» ۲۴ ساله و دانشجوی ترم سوم کارشناسی ارشد مهندسی مواد و متالورژی است. اما گپ دوستانه ما با او، نه درباره مواد و متالورژی است و نه حتی درباره ازدواج!
آقای مهندس، شما اینجا، توی رستوران، پشت صندوق چه کار میکنی؟!
کار که عار نیست! البته قبول دارم بیارتباط با رشته و علاقه خودم هست، اما فعلا تنها کاری که به درد من میخورد همین کار است.
کار کردن اینجا به درست لطمه نمیزند؟
راستش را بخواهی، لطمه که میزند؛ یعنی آنطور که باید نمیتوانی به درس و دانشگاه برسی و مجبوری درسها را ناپلئونی پاس کنی، باید خیلی از کلاسها را بپیچونی تا بتوانی کار کنی. آخر ترم هم معمولا باید دم در اتاق اساتید بسط بنشینی تا برای یکی دو نمره هی چانه بزنی!
روزی چقدر اینجا وقت میگذاری و چقدر درآمد داری!
تقریبا روزی ۸ ساعت این جا هستم. یک روز هم تعطیلی دارم. درآمدم متغیر است اما به طور میانگین ماهی یک میلیون و چهارصد هزار تومان میشود.
دوست نداری کار مرتبط با رشته تحصیلیات پیدا کنی؟
یکی از آرزوهای من است که کاری پیدا کنم که مرتبط با این همه سال درسخواندنم باشد، اما چه کنم که نیست! کنار کمبود کار صنعتی و تحقیقاتی و مرتبط این را هم بگذار که من خدمت سربازی هم دارم و هنوز هم دانشجو هستم و صاحبان مشاغل هم ترجیح میدهند کسی را استخدام کنند تا هم فارغالتحصیل باشد و هم سابقه کار داشته باشد. به همین دلایل فعلا مجبور هستم به کار خدماتی مثل این بپردازم.
مایل نیستم، مجبورم!
امین ص. دانشجوی ترم آخر کارشناسی رشته حسابداری است. ۲۲ سال دارد و از ۲ سال پیش در تاکسی تلفنی مشغول به کار است، وقتی دلیل کارکردنش را جویا شدیم گفت: پدرم بازنشسته است و چهار برادریم که دو تا از آنها دانشآموزند و پدرم خرج آنها را میدهد و من باید برای خرج دانشگاهم کار کنم.
چرا در شغلی که مرتبط با رشته تحصیلیات هست، مشغول به کار نمیشوی؟
کارهایی که به دانشجو میدهند، حقوق بسیار کمی دارد در حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ هزار تومان که حتی هزینههای اولیه زندگی را هم تامین نمیکند، چه برسد به شهریه دانشگاه، ولی در آژانس بین کلاسهایم میروم و روزانه حدود ۴۰ هزار تومان درآمد دارم. اگر خرج و مخارج دانشگاه نبود خیلی دوست داشتم حتی مجانی در رشته خودم کار کنم ولی دلیل اصلی که نمیشود با رضایت در رشته خود کار کرد، کمبود کارهای دولتی و حقوق کم است و اگر هم کار دولتی پیدا شود باید کارت پایان خدمت و یک معرف داشته باشی.
آموزش در دانشگاه به صورت آکادمیک است
رضا ف. اهل تهران است و دانشجوی ترم ۵ کارشناسی مهندسی کامپیوتر، شهریه دانشگاهش را هر ترم مادربزرگش برایش میفرستد و پدرش ماهانه ۱۵۰هزار تومان برای تامین مخارجش برای او میفرستد ولی معتقد است این پول کفاف هزینههای او را نمیدهد و به علت گران شدن شهریه، غذای سلف و … مجبور شده با موتوری که دارد، شبها بعد از کلاسهای دانشگاه در قسمت پیک موتوری یک آشپزخانه کار کند.
به نظر او دروسی که در دانشگاه یاد میدهند فقط به صورت تئوری است و کسی نمیتواند تنها با اتکا به مدرکش به راحتی وارد بازار کار مربوط به رشته خود بشود.
فقط مدرکش را میخواهم
مسعود الف. بیستمین سال زندگی اش را رد کرده و در حال حاضر دانشجوی ترم ۵ مهندسی عمران است و همزمان در یکی از فستفودهای شهر مشغول به کار است، او درباره چرایی کار کردنش میگوید: پدر و مادرم نمیتوانستند تمام نیازهای مالیام را تامین کنند، خرج بنزین، کافی شاپ، غذاهایی که بیرون میخورم، تفریحاتی که با دوستانم دارم، لباسهایی که میخرم و … خیلی بیشتر از آن پولی است که بخواهم از پدر و مادرم بگیرم، به همین خاطر الان دارم کار میکنم که دیگر نخواهم به پدرم برای هرکاری بگویم که پول بده. دلیل دومی که دنبال کار کردن آمدم حس استقلال بود، این که خانواده بگویند که مسعود در کنار درسش کار میکند، پول درمیآورد، حس قشنگی است. البته کار کردنم به درسهایم هم لطمه زد ولی قصد دارم از این ترم به آنها بیشتر اهمیت بدهم. چون هنوز لیسانس خودم را نگرفتهام نمیتوانم کارهایی را که برای رشته من تعریف شده را انجام بدهم، نقشهکشی ساختمان یا مهندس ناظر و یا پیمانکار پروژهای! به همین خاطر فعلاً به صورت پاره وقت در همین فستفود کار میکنم، هم درآمد خوبی دارد و هم وقت کمی از من میگیرد و هم کارش را دوست دارم، ولی الان تنها کاری که من میتوانم انجام بدهم و مرتبط با رشتهام هم باشد این است که سرپرست کارگاه ساختمانی بشوم، این کار هم که عملاً کارگری کردن است. درست است که از همان اول به من نمیگویند که بیا و پیمانکار این پروژه بشو! این هم درست است که برای کار کردن اول باید تجربه و سابقه کار بدست بیاورم ولی با این حال این همه مهندس عمران در جامعه، چند درصدشان کار دارند؟ من که نه پول دارم و نه پارتی، پس فعلاً بهتر است قید کارهایی که در رابطه با رشته خودم هست را بزنم. درسم را هم به خاطر خانوادهام ادامه میدهم، برای مدرکاش، برای چشم مردم، برای این است که همه بگویند، مسعود مهندس عمران است.
مهدی اعتمادی-سید مصطفی موسوی اصل-محمد امین شرکت