به گزارش “دانشجوآزاد” ۷ صبح، بعد از صرف صبحانه از دوکوهه خارج شدیم. رفتیم و رفتیم تا به فتحالمبین رسیدیم. خلع نعل کردیم و با پای برهنه به وادی مقدس پا گذاشتیم. سرود دستهجمعی را میخواندیم و حرکت میکردیم. به شیار شیخی رسیدیم. جایی که چندین و چند تن از شهدای ما مظلومانه و با خیانت منافقین در لو دادن عملیات به شهادت رسیده بودند. راوی روایت کرد و حاج عادل (رضایی) خواند و بچهها باریدند. به قول راوی این هم از پذیرایی شهدا از مهمونهاشون.
از فتح المبین خارج شدیم. ناگفته نماند که ۶ شهید گمنام تازه تفحص شده هم مهمون دوستاشون شده بودند. سوار اتوبوسهای کاروان شدیم و به سمت یادمان شهدای گمنام عملیات سیدالشهدا رهسپار شدیم.
نماز، به یادمان سیدالشهدا رسیدیم. اقامه نماز کردیم و به سمت فکه حرکت کردیم. به فکهای رسیدیم که از جمعیت مملو بود. گرما و گردوخاک بیداد میکرد. شلوغی فکه آخر کار دستمان داد و خواهران مجبور شدند در اتوبوس غذا بخورند! هرچند که ایندفعه برعکس همهی دفعات، پسران وضعشون بهتر بود و در سوله غذاخوری، غذا خوردند. خلاصه هرجور بود گذشت، اما از روشن نکردن کولر و بهونه آوردنهای رانندگان اتوبوس نمیشه گذشت…!
بعد از دقایقی استراحت در پارکینگ فکه، به سمت یادمان فکه و قتگاه شهدا راه افتادیم. بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی در رملهای شنی داغ، به قتگاه شهدا رسیدیم و بازهم راوی روایت کرد و عادل خواند و بچهها بر سینه زدند. از فکه راهی شدیم…
پس از برنامهی معنوی و پربار فکه به سمت اتوبوسها حرکت کردیم. دانشجویان سوار اتوبوس شدند؛ خبری در راه بود که میتوانست همه را شاد کند. خبر را که دادند شور و هیجانی وصف ناشدنی اتوبوس را فرا گرفت؛ و خبری چیزی نبود جز رفتن به کانال کمیل و حنظله…
به کانال رسیدیم، کفشها را از پا درآوردیم. غروب بود و زیبایی وصفناشدنی خورشید. حال معنوی بچهها مشهود بود. بر خاک مقدسش نشستیم و راوی جوانی ماجرای کربلاگونهی کانال کمیل را برایمان تعریف کرد؛ رو به خورشید و پرچم “یا فاطمه الزهرا”ــیی که در باد تکان میخورد. هر چند کوتاه بود اما حالِ معنوی کانال کمیل غیر قابل وصف بود. از بچهها میشنیدم که میگفتند اینجاست که دارند معنویت را حس میکنند…
به سمت کربلا راه افتادیم؛ البته خود کربلا نه، در مسیر کربلا. مرز چزابه. در کنار چند شهید گمنامی که در چزابه مهمانشان شدیم، نماز خواندیم. برای مقصد بعد، همهمه افتاده بود. عدهای خواستار این بودند که به سمت محمودوند برویم. آخر تصمیم بر این شد که به سمت محمودوند برویم. به راه افتادیم…
دقایقی بعد، اتوبوس از خستگی در خواب بود… بعد از طی کردن حدود ۱۰۰ کیلومتر و رسیدن به اهواز، ناهماهنگیهای پیش آمده متوجه شدیم از محمودوند رد شدهایم! با این اوصاف، شهدای محمودوند ما را نطلبیده بودند. اتوبوس در خواب بود که به سمت خوابگاهها راه افتادیم. برادران، قرارگاه ثارالله و خواهران، قرارگاه یزدیها.
به خوابگاه رسیدیم. شام توزیع شد و لحظهشماری میکردیم برای خواب؛ تا بازیابی انرژی کنیم برای فردا و روز آخر… البته اگر اپراتورهای تلفنهمراه سرویسدهی اینترنت خود را بهتر کنند!
سید امیر گنجعلیخانی